معنی لاک ناخن

فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

لاک ناخن

سرخه


لاک زدن

سرخه زدن به ناخن (مصدر) مالیدن لاک. یا لاک زدن ناخن. لاک را روی ناخن مالیدن. اندودن ناخن به لاک


لاک

لاک همی گفت و پیچید بر خشک خاک ز خون ویش خاک همرنگ لاک (عنصری) سرخه از آن روی که واژه ی لاک پارسی نیز هست کار برد آن با این آرش نیز روا ست. فرانسوی دریاچه ظرف چوبی که با چرخهای آبی میتراشند و یکپارچه میباشد

حل جدول

لاک ناخن

مانیکور


لاک

خانه سنگ پشت، تغار چوبین، به ناخن می زنند، رنگ ناخن

به ناخن می زنند

خانه سنگ پشت، تغارچوبین، به ناخن می زنند، رنگ ناخن

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

لاک زدن

لاک زدن. [زَ دَ] (مص مرکب) اندودن با لاک.
- لاک زدن. ناخن، اندودن ناخن به لاک.


لاک

لاک. (اِ) تغار چوبین که آرد سرشند در آن. نقیر. تغار. کاسه و کاسه ٔ چوبین. (برهان) (آنندراج). لاوَک. ظرف چوبی که با چرخهای آبی میتراشند و یک پارچه میباشد. (در گیلان):
گل و شکر (گاه ساختن گل انگبین) بطشتی یا لاکی چوبین یا تغاری سفالین کنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
شیوه ٔ مستان چالاک است هین
برکف ما نه لبالب لاک می.
نزاری.
مالشم دادند در لاک فلک
شد مگس ران ِ سر خوانم ملک.
بسحاق اطعمه.
در شهر بسی روی سپید آمد خرما
زان ماست که در لاک شبان دوش بده بست.
بسحاق اطعمه.
و رجوع به لاوک شود. || جلد خزفی بعض جانوران. ذَبل سنگ پشت. کاسه ٔ پشت ِ لاک پشت. || توسعاً لاک پشت. سنگ پشت. کاسه پشت. (برهان). کشف. سلحفاه. رجوع به لاک پشت شود:
لاک کژدم به پشت خویش گرفت
بعد از آن راه بحر پیش گرفت.
سنائی.
|| لکا. لک. رنگی سرخ که نقاشان بکار دارند. (فرهنگ اسدی). اسم فارسی لک است. (فهرست مخزن الادویه) (و این کلمه ٔ فارسی است بقول لاروس) و آن را تیانج سرخ اسمرست. سغّذ سرخی اسمر که به صورت مایع از بسیاری از درختان هند بیرون آید و آن را چون رنگ بکار برند. و صاحب برهان گوید: نام رنگی است مشهور که در هندوستان بهم میرسد و بدان چیزها رنگ کنند و آن شبنمی باشد که بر شاخهای درخت کنار و درختهای دیگر نشیند و منجمد گردد آن را بگیرند و بکوبند و بپزند از آن رنگ سرخی حاصل گردد که جامه ها را بدان رنگ کنند و رنگ آن قراری باشد (یعنی ثابت) و به شستن زایل نگردد و مصوران و نقاشان هم کار کنند و غازه ٔ زنان را نیز از آن سازند و نخاله ٔ آن مانند صمغ باشد و بدان کارد و شمشیر و خنجر و امثال آن را در دسته محکم کنند و به کارهای دیگر نیز می آید. (برهان).گلی سرخ باشد که بدان پوست و جامه رنگ کنند. (اوبهی):
همی گفت و پیچید و بر خشک خاک
ز خون دلش خاک همرنگ لاک.
عنصری.
سرخ زاید ز شهد امن تو موم (که طبعاً زرد است).
زرد روید ز کان خوف تو لاک (که طبعاً سرخ است).
ابوالفرج رونی.
زین سپس عکس خون ز کره ٔ خاک
آسمان را کند به سرخی لاک.
سنائی.
|| مایع سرخ رنگی که زنان امروزه ناخن بدان اندایند بدل ِ حنّا. || (ص) ناچیز. ضایع زبون. (برهان). خس. فرومایه. لک.لکات. (آنندراج):
ندانستی تو ای خر غمر کبج لاک پالانی
که با خرسنگ برناید سروزن گاو ترخانی.
ابوالعباس.
با مردم لک تا بتوانی بمیامیز
زیرا که جز از عار نیاید ز لک و لاک.
عیوقی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی).
هر یکی همچو سگ لاک دوان از پس بوی
آفت نقل و هلاک قدح و مرگ سبوی.
سوزنی.
|| در عربی به معنی خائیدن و جاویدن باشد. (برهان) (آنندراج).

لاک. (ع حرف ربط) مخفف لکن. شمس قیس در المعجم آرد: «لاک »و «لکن » و «ولی » هر سه مستعمل است. «لکن » به اتفاق لفظی تازی است [در اصل] نون لکن مشدد [است] و تخفیف را ساکن در لفظ می آرند و ضرورت شعر را نیز، و نون اسقاط میکنند و لاک میگویند چنانک شعر:
و لاک اسقنی ان کان ماؤک ذافضل، به معنی ولکن اسقنی. (المعجم چ تهران ص 234).


ناخن

ناخن. [خ ُ] (اِ) ناخون. هندی باستان، نخا (ناخن انسان، ناخن حیوانات). پهلوی، ناخون. افغانی، نوک. بلوچی، ناخون. ناکون، ناهون. کردی، ناخنب [کردی اصیل، نینوک]. پشتو، ناخون. ماده ٔ شاخی که درانتهای انگشتان انسان و [برخی] جانوران میروید. (ازحاشیه ٔ برهان چ معین ص 2089). سمب ستور و چنگل حیوانات درنده و طیور. جزء قرنی که میپوشاند طرف فوقانی انتهای انگشتان را و به تازی ظفر گویند. (ناظم الاطباء). ماده ٔ شاخی است که بر پشت انگشتان دست و پای انسان و بعضی از حیوانات و چنگال پرندگان میروید. (فرهنگ نظام). مؤلف انجمن آرا و به نقل از او مؤلف آنندراج آرند: و اصل آن ناخون است زیرا که در تمامی اعضا و اجزای آدمی و حیوانات خون نفوذ دارد و در این جزء از بدن اصلاً خون نیست مگر آنجا که بگوشت چسبیده و پیوسته است و اتصال گوشت و ناخن مثل شده است، لهذا یکی از استادان قدیم گفته:
تو چنانی مرا به جان و به دل
ای نگارین که گوشت با ناخون.
(از آنندراج) (انجمن آرای ناصری). در پهلوی، ناخن، در اوستا، نخ، و در سنسکریت، نکهه (نخ) بوده. اصل معنیش بی سوراخ [است]، چه در ناخن مسامات نیست و ریشه ٔ آن کهن، به معنی کندن است، پس ناخن و کندن از یک ریشه است. (فرهنگ نظام). ظفر. (دهار). خلب. (منتهی الارب). پنجه. چنگال:
ناخنت زنخدان ترا کرد شیار
گوئی که همی زنخ بخارد بشخار.
عماره.
فرو برد ناخن دو دیده بکند
برآورد بالا درآتش فکند.
فردوسی.
بزد دست و جامه بدرید پاک
به ناخن دو رخ را همی کرد چاک.
فردوسی.
فرو هشته از گوش او گوشوار
بناخن بر ازلاله کرده نگار.
فردوسی.
برگ بنفشه چون بن ناخن شده کبود
در دست شیرخواره به سرمای زمهریر.
منوچهری.
دهقان در بوستان همی بخرامد
تا ببرد جانشان بناخن و چنگال.
منوچهری.
ملک از ناخن همی جدا خواهی کرد
دردت کند ایدوست خطا خواهی کرد.
احمد برمک (از فرهنگ اسدی ص 297).
رخسار ترا ناخن این چرخ شکنجد
تا چندلب لعل دلارام شکنجی.
ناصرخسرو.
ناخن ز دست حرص به خرسندی
چون نشکنی و پست نپیرائی ؟
ناصرخسرو.
چو تیغ ناخنی بر لوح مینا
چو شست ماهئی در بحر اخضر.
انوری (از آنندراج).
ماه ار نخواهد آنکه بود نعل مرکبت
از ناخن محاق ابد چهره خسته باد.
انوری.
ببخشد دست او صد بحر گوهر
که در بخشش نگردد ناخنش تر.
نظامی.
چو نسرین برگشاده ناخنی چند
به نسرین برگ گل از لاله می کند.
نظامی.
گه آن مغز این را به منقار خست
گه این بال آن را به ناخن شکست.
نظامی.
تن چو ناخن شد استخوانم از آنک
بخت را ناخنه به چشم براست.
خاقانی.
به ناخن رسد خون دل بحر و کان را
که هر ناخنش معن و نعمان نماید.
خاقانی.
در یک سر ناخن از دو دستش
صد شیر نر ژیان ببینم.
خاقانی.
باز اسپیدی به کمپیری دهی
او ببرد ناخنش بهر بهی.
مولوی.
ناخنی که اصل کار است و شکار
کوژ کمپیری ببرد کوروار.
مولوی.
چون نداری ناخن درنده تیز
با ددان آن به که کم گیری ستیز.
سعدی.
ناوکش را جان درویشان هدف
ناخنش را خون مسکینان خضاب.
سعدی.
بدندان رخنه در فولاد کردن
ز ناخن راه در خارا بریدن.
جامی.
ناخن خویش همی بیند و پندارد تیغ
دست بر مژه همی مالد و انگارد مار.
قاآنی.
به ناخن تنگدستی گو بکن کان
که الماسش نباشد در نگین دان.
وحشی.
خورد ضربت ناخن از اهل ساز
تلافی کند با دل اهل راز.
طالب.
نمودی آن بلند و پست یکسان
گهی با ناخن و گاهی به مژگان.
وصال.
ز سنگ از تیشه گاهی میتراشید
به ناخن سینه گاهی میخراشید.
وصال.
نباشد کارسازان را به کس در کار خودحاجت
به خاریدن نباشد احتیاجی پشت ناخن را.
غنی کشمیری.
دیده ام خشک شد و می کنم از ناخن روی
چشمه چون خشک شود موضع دیگر کاوند.
غیاثای حلوائی.
به مژگان خاکهای راه رفتن
به ناخن سنگهای خاره سفتن.
سیدعلی یزدی.
تو چنانی مرا به جان و به دل
ای نگارین که گوشت با ناخن.
(از انجمن آرای ناصری).
شعار کارگشایان ملال خاطر نیست
گره چگونه کند جا در ابروی ناخن.
عزت (از آنندراج).
دست گلچیده ٔ کس نیست در اندیشه ٔما
غنچه ٔ ناخن شیر است گل بیشه ٔ ما.
بوداق بیگ نسیم (از آنندراج).
مشکل عشق به فکرت نشود طی ور نه
رخنه در سنگ کند ناخن اندیشه ٔ ما.
مشتاق اصفهانی.
همچو فرهاد بود کوهکنی پیشه ٔ ما
کوه ما سینه ٔ ما ناخن ما تیشه ٔ ما.
ادیب نیشابوری (دیوان).
- ناخنی، ذره ای. اندکی. کمی. به اندازه ٔ یک ناخن:
باغ پنداری لشکرگه میر است که نیست
ناخنی خالی از مطرد و منجوق و علم.
فرخی.
آخر چه خون کرد این دلم کامد به ناخن خون او
هم ناخنی کمتر نگشت اندوه روز افزون او.
خاقانی.
گر بدرد صبح حشر سد سواد فلک
ناخنی از سد شاه نشکند از هیچ باب.
خاقانی.
تو ناخنی ز کعبه نئی دور و زین حسد
در چشم دیو ناخنه هست استخوان شده.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 402).
|| این کلمه به فتح خاء نیز استعمال شده است:
بفکن سپر چو تیغ برآهخت و تیر
غره مشو به ناله ٔ مردافکنش.
گر روی تو به کینه بخواهد شخود
چون عاقلان به ارّه بچن ناخنش.
ناصرخسرو.
تا چه خواهد کرد با من دور گیتی زین دو کار
دست او در گردنم یا خون من بر گردنش
هر که معلومش نمی گردد که زاهد را که کشت
گو سر انگشتان شاهد بین و رنگ ناخنش.
سعدی.
- بی ناخن، آن که اندک نفعی نیز به دیگران نگذارد. (یادداشت مؤلف).
- روی به ناخن خراشیدن.
- سَرِ ناخن، ذره. اندک.
- ناخن اندیشه:
مشکل عشق بفکرت نشود طی ورنه
رخنه در سنگ کند ناخن اندیشه ٔ ما.
مشتاق اصفهانی.
- ناخن بند کردن، به چیز کمی دست یافتن. (از فرهنگ نظام).
- || کنایه از جای سخن یافتن.
- || راهی بجائی یا مالی یافتن و به مرور استفاده ٔ نامشروع کردن. به جائی دست یافتن.
- || کنایه از دخل کردن. (آنندراج). تصرف کردن.اثر گذاشتن:
سهل باشد بند کردن ناخنی بر بیستون
پیش برق تیشه ٔ من کوه میدان می دهد.
صائب (از آنندراج).
- || مشغول شدن.
- ناخن بند کردن ستور، سرسم رفتن. (ناظم الاطباء). سکندری خوردن اسب و هر چارپا. (فرهنگ نظام). عیبی در اسب که نوک سم او به زمین آید و اسب سکندری خورد و بیفتد یا سوار را بیفکند. (یادداشت مؤلف).
- ناخن حسرت:
تخم داغش در زمین سینه چون کارد هوس
از خراش ناخن حسرت شیاری برنداشت.
ظهوری (از آنندراج).
- ناخن خامه، کنایه از نوک خامه است. (آنندراج) (برهان قاطع). نوک خامه. (شمس اللغات).
- ناخن در جائی بند ساختن:
ز دستم دور از آن افکند ناخن
که در جائی نسازم بند ناخن.
طاهر غنی (از آنندراج).
- ناخن در چیزی بند شدن:
از رشک کند باد صبا بر سر خود خاک
در زلف تو شد بند مگر ناخن شانه.
طاهر غنی (از بهار عجم).
- ناخن شرم:
بوسید برش به رفق و آزرم
خارید سرش به ناخن شرم.
امیرخسرو (از آنندراج).
- ناخن کسی را درآوردن، به فلک بستن. سخت چوب بر کف دست یا پای مجرم زدن چندانکه ناخن او بدر آید.
- ناخن کسی نشدن،در پایه از او پست تر بودن. لایق برابری با او نبودن:فلانی ناخن تو هم نمیشود.
- ناخن محرومی:
از دوری او به ناخن محرومی
صد چاک زدیم سینه جایش پیداست.
وحشی.
- نی در ناخن زدن، نی در ناخن کردن:
نی در بن ناخنش زد ایام
تا نیشکر طرب نکارد.
خاقانی.
رجوع به نی در ناخن کردن شود.
- نی در ناخن کردن، آزار رساندن. شکنجه کردن:
می کند امروز صائب موم نی در ناخنم
منکه ناخنگیر می کردم به آهن خاره را.
صائب (از آنندراج).
- امثال:
خدا ناخن به او ندهد.
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من.
مگر ناخن را می شود از گوشت جدا کرد ؟
موضوع گوشت و ناخن است.
ناخنت مباد که پشت بخاری. (امثال و حکم دهخدا).
ناخن ندارد که پشت خود را بخارد، یعنی
بغایت مفلس و پریشان است. (آنندراج).

فرهنگ عمید

ناخن

استخوان نازک روی سرانگشت دست و پا،
* ناخن به دندان ماندن: [قدیمی، مجاز] انگشت به دهان ماندن، از فرط حیرت انگشت به دهان گرفتن: بدیشان از غنیمت داد چندان / که خلقی ماند از آن ناخن‌به‌دندان (نزاری: لغت‌نامه: ناخن به دندان ماندن)،
* ناخن ‌زدن: (مصدر متعدی)
چیزی را با ناخن خراشیدن،
(مصدر لازم) [مجاز] دوبه‌هم‌زنی،
* ناخن کشیدن: = * ناخن زدن

فرهنگ گیاهان

لاک

لک، نوعی صمغ است که در هند بدست می آید که برای لاک کردن و مهر نمودن و نیزدر رنگرزی از آن استفاده مینموده اند

فرهنگ فارسی آزاد

لاک

لاک John Locke، از بــزرگان حُکَـــمای قــــرن هفـــدهم (1704 -1632)، اهل انگلستان بود و تحصیل کرده آکسفورد که مدتی بالاجبار در هلند زیست و باز به انگلستان بازگشت. افکار و عقاید فلسفی ونظریات وی در مورد حکومت و سیاست که در کتب و آثارش مندرج است در حکما و حکّام عصر و بعد اثر گذاشت،

معادل ابجد

لاک ناخن

752

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری