معنی لای

لغت نامه دهخدا

لای لای

لای لای. (اِ) کلمه ای که در هنگام خواب کردن کودکان بر زبان آرند. رجوع به لالائی شود.


لای

لای. (اِ) گل نرم که از آب گل آلود برجایی نشیند. گل نرم که در آب گل آلود ته نشین شود یا به دیوار و اطراف بندد. گل بسیار نرم که پس از گذشتن سیل و مانند آن برجای ماند. دردی آب که در ته ظرفی یا چیزی نشیند. (اوبهی). گلی که در آب باشد. لا. رجوع به لا شود. حماء. آژند. (مجمعالفرس). لوش. ضرغاطه. (منتهی الارب). ثاط. طثره. (منتهی الارب). جیاءه. (منتهی الارب). لجن سپید. طمله. (منتهی الارب). طآه. (منتهی الارب). زه، زه، لای هر چیز باشد. (لغت محلی شوشتر ذیل کلمه ٔ راق راق):
دادخواهی ور بخواهند از تو داد
پس به لای اندر بمالی پوستین.
ناصرخسرو.
یاد داری که گرو کردی... را به قمار
تا گرو گیرترا لای برآورد از بیر (مماله ٔ بئر).
سوزنی.
ماهی او در شمرم غوطه خورد
لای برآورد ز قعر شمر.
سوزنی.
موج تباشیر زد بر لب نیلی افق
گوهر مه زیر لای همچو صدف شد نهان.
سیف اسفرنگی (از جهانگیری).
دست تو بمکرمت سحابی است
بر لای نشانده قیروان را.
سیف اسفرنک.
این سیل پر از گل و لای است. قهوه جوش و قوری و سماور را لای گرفته است.
مأمخلب، آب لای ناک. عَجَل، لای سیاه بدبو. لجن. خلب، لای سیاه. خلیط؛ گل و لای آمیخته به کاه یا به اسپست. طرین، لای تنک. تقن، گل و لای چاه. طُفال، طَفال، لای خشک.دکله، لای تنک. تسمیل، سمل، پاک کردن حوض از گل و لای. غریل، غِرین، غرین، لای سیل آورد تر باشد یا خشک. طُمله، طَمله، طُمله؛ لای تک حوض. (منتهی الارب). || دردی شراب و امثال آن. (برهان). لرد. لِرت. گل بسیار نرم که در بن قرابه ٔ سرکه و امثال آن گرد شود:
بالش از خم کن و بستر بکن از لای شراب
بگذر از ننگ، مبرا بشو از نام و بخسب.
خاقانی.
نریخت لای می و محتسب ز دیر گذشت
رسیده بودبلائی ولی بخیر گذشت.
آصفی.
|| سیل:
امروز باید ار کرمی میکند سحاب
فردا که تشنه مرده بود لای گو مخیز.
سعدی.
کیخسرو از او پرسید که تو کجا فرود آمده ای، میلاد بفهلوی گفت به لایی فرود آمده ام یعنی برودخانه و جای سیل فرود آمده ام. (ص 84 تاریخ قم). || لا. تو. توی. تاه. تای جامه. تای کاغذ و جامه و ریسمان را گویند همچو یک لای کاغذ و یک لای ِ جامه و یک لای ریسمان و به عربی طاق گویند. (برهان). || هر چنه از دیوار که رده نیز گویند. || قوه. || نوعی از بافته ٔ ابریشمی که از چین آورند و در ملک گجرات نیز شود و آن الوان باشد و ساده نیز سازند. (جهانگیری):
اکسون زرنگار فلک را چو آستر
برابره ٔ معنبر این لای ساده بین.
سیف اسفرنگ.
پیراهنی که داشت زمانه زلای ِ شب
آن را به چنگ حادثه گرگ سحر درید.
سیف اسفرنگ.
|| خِلال. میان: از لای در نگاه کرد. کاغذی از لای کتاب بیرون آورد. || دره ٔکوه که فاصله ٔ میان دو کوه باشد. (برهان).

لای. (فعل امر، نف) امر از لاییدن، گفتن. گفتار و کلام. (غیاث). گفتن همچو هرزه لای یعنی هرزه گوی و می لاید یعنی میگوید و به معنی هرزه گوینده نیز گویند و امر به این معنی نیز هست یعنی هرزه بگوی. (برهان).
- هرزه لای، یاوه گوی. بیهوده گو. که سخنان بی معنی و بی پایه گوید:
جائی که از سخاوت طبعت سخن رود
هم بحر سفله باشد و هم ابر هرزه لای.
نجیب الدین جرفادقانی.
ز درد روبه عشقت چو شیر می نالم
اگر چه همچو سگم هرزه لای میداند.
سعدی.
رجوع به هرزه لا شود.
|| امر از ناله کردن. (برهان):
چند باشی چون تبیره هرزه لای
همچو نی در پرده رو آهسته لای.
تاج بها.

لای. (اِخ) نام محلی به هزارجریب مازندران. (مازندران و استراباد رابینو ص 124 بخش انگلیسی).


لای ناک

لای ناک. (ص مرکب) پرلای: حمئت البئر؛ لای ناک شد چاه. (منتهی الارب).
- لای ناک شدن آب رود، گل آلود شدن آن.


لای پالای

لای پالای. (اِ مرکب) پارچه ٔ صافی که از آن شراب صافی کنند. (غیاث).

فارسی به انگلیسی

لای‌

Mud, Ooze, Sediment, Silt, Slime, Slush

فرهنگ عمید

لای

لاییدن
لاینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): چند باشی چون تبیره «هرزه‌لای» / همچو نی در پرده رو آهسته لای (تاج‌بها: لغت‌نامه: لای)،

گلی که ته ظرف یا جوی یا حوض آب می‌نشیند،
[قدیمی] گِل،
[قدیمی] دُرد شراب،

فرهنگ فارسی هوشیار

لای لای

‎ غلامی بندگی خدمتکاری: پیش یکران ضمیرش عقل را داغ بر رخ کش به لالایی فرست. (خاقانی. عبد. 576) توضیح در دیوان چا. سج. ص ‎: 825 مولایی، تربیت بزرگزادگان. -3 (اسم) قسمی پارچه کم ارزش: قلمی گر چه بود خواجه ابیاریها همچو لالایی بیقدر غلامست اینجا. (نظام قاری 39 لغ. )


لای

گل نرم که از آب گل آلود بر جایی نشیند، گل نرم که در آب گل آلود ته نشین شود یا بدیوار و اطراف بندد

حل جدول

لای

گل نرم، دیوار گلی، رسوب قنات

مترادف و متضاد زبان فارسی

لای

رسوب، گل، لجن، لا، میان، وسط

فارسی به آلمانی

فرهنگ معین

لای

گل نرم ته نشین شده، دردی شراب، میان چیزی، توی چیزی. [خوانش: (اِ.)]

فارسی به عربی

معادل ابجد

لای

41

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری