معنی لغزانیدن

لغت نامه دهخدا

لغزانیدن

لغزانیدن. [ل َ دَ] (مص) لخشانیدن. ازلال. (مجمل اللغه). ازلاق. (منتهی الارب). استزلال. (زوزنی). و رجوع به فرولغزانیدن شود: آفریدگار تبارک و تعالی رطوبتی لزج آفریده است اندرون روده ها و بر سطح روده اندوده تا درشتی ثقل و تیزی اخلاط را که بر وی میگذرد از وی بازدارد و آن را زود دفع کند و بلغزاند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). دَلق، بیرون کردن شمشیر از نیام و لغزانیدن. ادحاض، لغزانیدن پای. (منتهی الارب).

فرهنگ معین

لغزانیدن

(لَ دَ) (مص م.) لغزاندن.

حل جدول

لغزانیدن

سراندن

فرهنگ فارسی هوشیار

لغزانیدن

(مصدر) بلغزیدن وداشتن سر دادن لیز دادن.

معادل ابجد

لغزانیدن

1152

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری