معنی لغزانیدن

لغت نامه دهخدا

لغزانیدن

لغزانیدن. [ل َ دَ] (مص) لخشانیدن. ازلال. (مجمل اللغه). ازلاق. (منتهی الارب). استزلال. (زوزنی). و رجوع به فرولغزانیدن شود: آفریدگار تبارک و تعالی رطوبتی لزج آفریده است اندرون روده ها و بر سطح روده اندوده تا درشتی ثقل و تیزی اخلاط را که بر وی میگذرد از وی بازدارد و آن را زود دفع کند و بلغزاند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). دَلق، بیرون کردن شمشیر از نیام و لغزانیدن. ادحاض، لغزانیدن پای. (منتهی الارب).


لخشانیدن

لخشانیدن. [ل َ دَ] (مص) لغزانیدن: استزلال، لخشانیدن و لغزانیدن. (مجمل اللغه).


لغزاندن

لغزاندن. [ل َ دَ] (مص) لخشاندن. لغزانیدن.


سرانیدن

سرانیدن. [س ُ دَ] (مص) لغزانیدن. غلطانیدن. بسوی شیب راندن چیزی را با یک بار سُر دادن.


فرولغزانیدن

فرولغزانیدن. [ف ُ ل َ دَ] (مص مرکب) لغزانیدن به پستی. (یادداشت بخطمؤلف). مقابل فرولغزیدن. رجوع به فرولغزیدن شود.


استزلال

استزلال. [اِ ت ِ] (ع مص) بلغزیدن خواستن. (تاج المصادر بیهقی). لغزانیدن خواستن. لخشانیدن خواستن. (مجمل اللغه). || بلغزانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). لغزانیدن. (منتهی الارب). بر لغزش داشتن. قوله تعالی: اِستزلهم الشیطان. (قرآن 155/3). || بر گناه داشتن. (تاج المصادر بیهقی). || بلغزیدن. (زوزنی).

فرهنگ معین

لغزانیدن

(لَ دَ) (مص م.) لغزاندن.

حل جدول

لغزانیدن

سراندن


سراندن

لغزانیدن

فرهنگ فارسی هوشیار

لغزانیدن

(مصدر) بلغزیدن وداشتن سر دادن لیز دادن.


ازلال

لغزانیدن


لخشانیدن

(مصدر) لغزانیدن.


شخشانیدن

(مصدر) سبب لغزش شدن لغزانیدن.


ازلاق

‎ لغزانیدن، نیکویی کردن، بخشیدن، به گناه برانگیختن

فرهنگ عمید

شخشانیدن

لغزانیدن،

معادل ابجد

لغزانیدن

1152

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری