معنی لغویون

لغت نامه دهخدا

لغویون

لغویون. [ل ُ غ َ وی یو] (ع ص، اِ) ج ِ لُغَوی ّ. لُغَویّین. دانشمندان علم لغت.


لغوی

لغوی. [ل ُ غ َ وی ی] (ع ص نسبی) منسوب به لغت. || دانشمند علم لغت. مردی که دانش لغت دارد. دانای به علم لغت. عالم به لغت. ج، لغویون، لغویین:
چو ابن رومی شاعر چو ابن مقله دبیر
چو ابن معتز نحوی چو اصمعی لغوی.
منوچهری.


نعمانی

نعمانی. [ن ُ] (اِخ) طلحهبن محمد (یا احمد) بن طلحه، مکنی به ابومحمد، از لغویون و شعرای اوایل قرن ششم هجری قمری است و در بدیهه گوئی دستی و با حریری مکاتباتی داشته است و به سال 520 هَ. ق. درگذشته است. او راست:
اذا نالک الدهر بالحادثات
فکن رابطالجأش صعب الشکیمه.
(از ریحانه الادب ج 4 ص 221). رجوع به معجم الادباء ج 12 ص 26 شود.


نطنزی

نطنزی. [ن َ طَ] (اِخ) حسین بن ابراهیم مکنی به ابوعبداﷲ و ملقب و معروف به بدیعالزمان نطنزی، از شاعران و ادیبان و لغویون برجسته ٔ قرن ششم است. رجوع به بدیعالزمان نطنزی و نیز رجوع به مقدمه ٔ کتاب المرقاه چ بنیاد فرهنگ ایران و کشف الظنون بند 754 و فهرست کتابخانه ٔ مدرسه ٔ سپه سالار، ج 2 ص 176 و تاریخ ادبیات در ایران دکتر صفا ج 2 ص 318 شود.


زهره

زهره. [زَ رَ / رِ] (اِ) قرنفل شامی و در مغرب قرنفلیه نامند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). نوعی است از نبات. (ترجمه ٔ صیدنه). || به جزایر چین باشد، برگش به برگ عدس ماند. (نزهه القلوب). گیاهی است که برگ نوعی از آن مانند عدس است. شاخ آن راست برآید بمقدار بدستی و برگ آن نرم بود و بن آن باریک باشد و در زمین شور آفتاب خورده روید و در طعم آن شوری بود. و نوع دیگر آن همانندکماقیطوس است و بهترین رنگ آن ارجوانی آن بود. (از کتاب ادویه ٔ مفرده ٔ قانون ابوعلی سینا، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و شاید این رستنی همان زهرهالملح لغویون باشد. (یادداشت ایضاً). رجوع به زهرهالملح شود.


باطنی

باطنی. [طِ] (ص نسبی) منسوب است به فرقه ٔ موسوم به باطنیه. آنکه بطریقه ٔ باطنیه گرویده باشد. سَبعی. قرمطی. هفت امامی. اسماعیلی. تعلیمی. فاطمی. رفیق. (النقض حاشیه ٔ ص 93). ج، باطنیان و باطنیون:
باطنش هست دیگر و ظاهرش دیگر است
گویی شده ست این گل دوروی باطنی.
منوچهری.
|| باطنی. باطنیه. اینان گویند ظواهر آیات قرآن را بواطنی هست غیر از آنچه در عرف لغویون است. (از الانساب سمعانی): و بعهد با کالیجار مذهب سبعیان ظاهر شده بود چنانک همه ٔ دیلمان سبع مذهب بودند چنانک در این وقت آنرا مذهب باطنی گویند و مردی بود باطنی، نام او ابو نصربن عمران کی سری بود از داعیان سبعیان. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 119). و رجوع به باطنیه و همچنین غزالی نامه، صص 24- 30- 262شود.


نضر

نضر. [ن َ] (اِخ) ابن شمیل بن خرشهبن یزید المازنی التمیمی، مکنی به ابوالحسن از راویان و لغویون عرب است. به سال 122 هَ. ق. در مرو ولادت یافت، باپدرش به بصره آمد و پس از چندی با منصب قضا به مرو بازگشت، و به مأمون خلیفه ٔ عباسی تقرب جست و از او نوازشها دید، و به سال 203 یا 204 در مرو درگذشت. اوراست: کتاب الصفات، کتاب السلاح، کتاب المعانی، غریب الحدیث، الانواء، خلق الفرس، المصادر، المدخل الی کتاب العین. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 357) (قاموس الاعلام ج 6). و نیز رجوع به ابن خلکان ج 2 ص 161 و طبقات النحویین ص 53و غایهالنهایه ج 2 ص 341 و جمهرهالانساب ص 200 و مراتب النحویین ص 66 و ابن ندیم ص 52 و المزهر ج 2 ص 232 شود.


سمنیه

سمنیه. [س َ م َ نی ی َ] (اِخ) قومی است به هند دهریه یا از بت پرستان مائل بتناسخ. (آنندراج) (دهار). پیغامبر آنان بودآسف و بیشتر اهل ماوراءالنهر پیش از مسلمانی بدین دین بوده اند. وآنان سخی ترین مردم جهان و دیانتها شده اند. چه پیغامبر آنان گفتن (نه) را حرام شمرده و کلمه ٔ (نه) پیش آنان کلمه ٔ اهریمنی است. (از ابن الندیم). شمنیه. رجوع به شمنیه و کشاف اصطلاحات الفنون شود. نام فرقه ٔ مذهبی است و خود کلمه از کلمه ٔ سُمَن مشتق است که یا نام مؤسس کیش دین و فرقه ویا به تعبیر بعضی از لغویون اسلامی اسم بت ایشان بوده. این فرقه ابتدا در هند بظهور رسیده و مذهب سمنی گویا اصلاً مستخرج از ادیان هندی است و سمنیه بقدمت عالم و تناسخ ارواح عقیده داشته و منکر نظر و استدلال بوده اند و میگفتند برای شناختن اشیاء راه دیگری جز وسیله ٔ حواس خمسه ممکن نیست. این فرقه در چین و هند و خراسان زیاد بوده اند و در قرن دوم هجری یکی از مشاهیر ایشان به اسم جریربن حازم ارزی در بصره با عمروبن عبید (80- 144 هَ. ق.) متکلم معروف معتزلی مناظره کرده است. برای عقاید این فرقه رجوع به الفهرست ص 345، مفاتیح العلوم خوارزمی چ مصر ص 25، الفرق بین الفرق ص 346، شرح مقاصد ج 1 ص 33 و خاندان نوبختی ص 26 شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

لغویون

(تک: لغوی) واژه شناسان (صفت و اسم) جمع لغوی در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : از تجدد و انقلاب لغویون هند که بگذریم. . .

حل جدول

لغویون

زبان‌شناسی

زبان شناسی


زبان‌شناسی

لغویون


زبان شناسی

لغویون

گویش مازندرانی

ابلق پر

فرهنگ نامه ها این کلمه را معرب ابلک فارسی گفته اندولی لغویون...

فرهنگ معین

لغوی

لغت شناس، وابسته به لغت، جمع لغویون. [خوانش: (لُ غَ یُ) [ع.] (ص نسب.) منسوب به لغت. ]

معادل ابجد

لغویون

1102

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری