معنی لف ، چرنه

حل جدول

لف ، چرنه

لوله


لف

درهم پیچیدن

واحد پول بلغارستان

لغت نامه دهخدا

چرنه

چرنه. [چ ُ ن َ / ن ِ] (اِ) لوله ٔ ابریق و آفتابه و سماور و جز اینها. در تداول مردم خراسان چُنَّد. (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه).


لف

لف. [ل َف ف] (ع اِ) نورد. طی: در لف چیزی، در طی آن، در نورد آن، لای آن. در لف پاکت، در جوف آن.

لف. [ل َ] (ص، اِ) گوشت که محکم و زفت نباشد و در آن هوا بسیار بود و مانند کفک باشد. «لف و لوف »، از اتباع است. «لف و کف » نیز گویند.

لف. [ل ُف ف] (ع ص، اِ) ج ِ اَلَف ّ. || ج ِ لَفاء. (منتهی الارب).

لف. [ل َف ف] (ع مص) درنوردیدن چیزی را و پیچیدن. خلاف نشر. (منتهی الارب). مقابل نشر. لوله کردن. درپیچیدن. (تاج المصادر). || آمیختن دو لشکر به هم در جنگ. || بازداشتن کسی را از حق وی. || فراهم آوردن چیزی را. || اقسام طعام آمیخته خوردن یا زشت گردانیدن. || ضم کردن چیزی را به چیزی. || در هم پیچیده گردیدن شاخ درخت. (منتهی الارب).

لف. [ل ِف ف] (ع اِ) نوع و صنف از مردم. || گروهی از مردم. || قوم گردآمده از هر جای. یقال: جاؤا بِلفهم (به فتح نیز آید)، ای اخلاطهم. و کُنّا لفاً؛ ای مجتمعین فی موضع. ج، لفوف. آنچه از جای جای فراهم آرند، مانند گواهان دروغ که کسی جمع کند و یقال: جاؤوا من لِف ّ لِفهم (به فتح نیز آید و به سه حرکت اول نیز)، یعنی آمدند با کسی که شمرده شد در آنها. || مرغزار درهم پیچیده گیاه. یقال: حدیقه لِف (بفتح نیز آید)، ای ملتفه. || بستان انبوه درخت. ج، الفاف. (منتهی الارب).


لف لف خوردن

لف لف خوردن. [ل َ ل َ خوَرْ / خُرْ دَ] (مص مرکب) با تمام دهان خوردن. لاف لاف خوردن:
شتر در خواب بیند پنبه دانه
گهی لف لف خورد گه دانه دانه.

فرهنگ فارسی هوشیار

لف لف

لف لف خوردن. (مصدر) با تمام دهان خوردن: شتر در خواب بیند پنبه دانه گهی لف لف خورد گه دانه دانه (لغ. )

گویش مازندرانی

چرنه

چرا می کند


لف لف

صدایی که در موقع سریع غذا خوردن ایجاد شود

فرهنگ عمید

لف

بین، میان، داخل،
پیچیدن، درنوردیدن، درهم‌ پیچیدن،
* لف‌ونشر: (ادبی) در بدیع، آوردن چند کلمه در شعر یا نثر (لف)، و سپس آوردن صفات و تشبیهاتی برای آن‌ها (نشر)، طی‌ونشر،
* لف‌ونشر مرتب: (ادبی) در بدیع، لف‌ونشری که کلمۀ اول نشر مربوط به ‌کلمۀ اول لف، و کلمۀ دوم نشر مربوط به کلمۀ دوم لف باشد، همچنین تا آخر، مانند این شعر: نباشد چون لب و رخسار و گیسوی و برت هرگز / شکر شیرین و گل رنگین و شب مشکین و صبح انور،
* لف‌ونشر مشوّش: (ادبی) در بدیع، لف‌ونشری که ترتیب خاصی نداشته باشد،
* لف‌ونشر معکوس: (ادبی) در بدیع، لف‌ونشری که کلمۀ اول نشر مربوط به ‌کلمۀ آخر لف باشد،

عربی به فارسی

لف

اشنا کردن , اشنا ساختن , خو دادن , عادت دادن , معلوم کردن , خودمانی کردن , پیچیدن , قنداق کردن , پوشانیدن , لفافه دار کردن , پنهان کردن , بسته بندی کردن , پتو , خفا , پنهانسازی

معادل ابجد

لف ، چرنه

368

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری