معنی لمعات

لغت نامه دهخدا

لمعات

لمعات. [ل َم َ] (ع اِ) ج ِ لَمعه.
- اشعهاللمعات، نام کتابی از جامی و آن شرح لمعات فخرالدین عراقی است.


حسن گوهری

حسن گوهری. [ح َ س َ ن ِ گ َ هََ] (اِخ) ابن علی قراچه داغی. او راست: «البراهین الساطعه » و «لمعات انوار الهدایه» که در 1239 هَ. ق. نگاشته است. (ذریعه ج 3 ص 80 و ج 4 ص 476).


شاکر دزفولی

شاکر دزفولی. [ک ِ رِ دِ] (اِخ) متخلص به شاکر. نام او نصراﷲتراب بن مولی فتحعلی دزفولی از شاگردان شیخ مرتضی انصاری است. در سال 1311 هَ. ق. درگذشت. اشعار او در کشکولی است مخطوط به نام لمعات البیان. از اوست مظهرالبینات و مظهر الدلالات و ترجمه ٔ نهج البلاغه شرح ابن ابی الحدید به زبان فارسی. (از الذریعه ج 9 ص 493).


بابر

بابر. [ب ِ] (اِخ) (میرزا...) ابن محمدقاسم میرزا که یکی از دختران سلطان حسین بایقرا را بزنی داشت. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 320). مؤلف مجالس النفائس آرد: درویش وش وفائی صفت و کریم الطبع پادشاهی بود و بهمت او پادشاه در این قرنها نبوده گویند پیش او ذکر حاتم چنین گذشته که خانه ٔ حاتم چهل در داشت، اگر سائلی بتمام آمدی او انعام کردی، او جواب گفته که چرا از یک در چندان چیزی ندادی که بدر دیگر احتیاجش نشدی، از رسائل تصوف به لمعات و گلشن راز مشعوف بود، طبعش بنظم نیز ملایمت داشت. ازوست این رباعی:
چون باده و جام را بهم پیوستی
میدان به یقین که رند بالادستی
جامست شریعت و حقیقت باده
چون جام شکستی به یقین بدمستی.
(مجالس النفائس چ حکمت ص 126 و 315).


ابوالوفاء

ابوالوفاء. [اَ بُل ْ وَ] (اِخ) کمال الدین. سید ابوالوفاء شیرازی. (خواجه...) فرصت شیرازی در آثارالعجم آرد که: از احوالش چیزی معلوم نشد جز اینکه سیدیست جلیل القدر از اولیأاﷲ و با شاه داعی الی اﷲ معاصر بوده و ارادت داشته. زمانی که شاه نعمهاﷲ ولی قدس سره بشیراز آمده شرف خدمت آن جناب را دریافته. بقعه ٔ سید ابوالوفاء در سمت شمال غربی شیراز است خارج از شهر بمسافت یک میدان اسب. بقعه ٔ کوچکی دارد اطرافش قبرستان است - انتهی. و ظاهراً مراد جامی در اشعهاللمعات از قدوهالعرفاءخواجه ابوالوفاء که این قطعه ٔ منظوم را به نام او ثبت میکند و خود بجواب آن می پردازد صاحب ترجمه است:
قدوه ٔ اهل دانش و تقوی
بنویسد جواب این فتوی
که چه باشد مراد شیخ جنید
رحمهاﷲ ز رمز لون الما
از چه فرمود صاحب لمعات
عکس آنرا که شیخ کرد ادا
عکس آن چیست آنکه رنگ محب
هست رنگ حبیب بی همتا.
خواجه شمس الدین محمد حافظشیرازی را به او علاقه ٔ تام بود و ابوالوفا را درباره ٔ او وفا:
وفا از خواجگان شهر با من
کمال دولت و دین بوالوفا کرد.
(نقل به اختصار از حافظ شیرین سخن تألیف محمد معین). و رجوع به ابوالوفای خوارزمی شود.


فخرالدین

فخرالدین. [ف َ رُدْ دی] (اِخ) ابراهیم همدانی، متخلص به عراقی. اشاراتی از شرح زندگانی او غالباً در کتب تذکره ٔ صوفیان و شاعران بخصوص نفحات الانس جامی و مجالس العشاق حسین بایقرا یافت میشود. ولی چون معاصران وی درباره ٔ او چیزی ننوشته اند آنچه را در اینگونه کتب مندرج است با احتیاط باید پذیرفت. از متن تحریرات خود او که غالباً از مقوله ٔ معانی عاشقانه است مطلب مهمی از احوال گوینده به دست نمی آید. او را میتوان یک قلندر تمام عیار دانست که بکلی در بند نام و مقام خود نبوده و هر صورت یا موجود نیکو و جمیل را آینه ای از طلعت دوست دانسته و در آن عکسی از جمال مطلق متجلی میدیده است، چنان که یکی از تذکره نویسان میگوید: «در طبیعت او فقط عشق را دست استیلا بود». بنابه سخن جامی، شیخ عراقی در همدان متولد شد و در کودکی قرآن را از بر کرد و میتوانست به آواز شیرین و درست قرائت کند. وقتی که هفده ساله بود جمعی از قلندران به همدان فرودآمدند و در میان ایشان جوانی صاحب جمال بود و چون از آنجا بازگشتند عراقی را که جمال آن درویش بچه مفتون ساخته بود، تاب توقف نماند و از پی ایشان به هندوستان رفت. در مولتان به شاگردی شیخ بهاءالدین زکریا نائل گردید. بعد از ورود در آن جایگاه او را التزام چله بفرمود که یک اربعین باید عزلت پیشه کند و به مراقبت و تفکر پردازد. لیکن در همین روز دیگر درویشان نزد شیخ به شکایت آمدند و گفتند که عراقی بجای سکوت و تفکر به سرودن غزلی که خود ساخته مشغول است وآن را در چند روز به تمام مطربان شهر آموخته و اکنون در همه ٔ میکده ها با چنگ و چغانه میسرایند، و آن غزل که یکی از اشعار بسیار معروف عراقی است این است:
نخستین باده کاندر جام کردند
ز چشم مست ساقی وام کردند
چو با خود یافتند اهل طرب را
شراب بیخودی در جام کردند...
به عالم هر کجا درد و غمی بود
بهم کردند و عشقش نام کردند
چو خود کردند راز خویشتن فاش
عراقی را چرا بدنام کردند؟
وقتی که شیخ بهاءالدین بیت آخر را شنید گفت: عراقی را کار تمام شد، پس او را نزد خود طلبید و گفت: «عراقی ! مناجات در خرابات میکنی ؟ بیرون آی !» پس چون بیرون آمد، شیخ خرقه ٔ خود بر دوش او انداخت و او خود را بر زمین افکند و سر در قدم شیخ نهاد. شیخ وی را از خاک برداشت و پس از آن دختر خود را نیز به عقد وی درآورد که از او پسری آمد و به کبیرالدین موسوم گشت. بیست وپنج سال سپری شد و شیخ بهاءالدین وفات یافت درحالیکه عراقی را جانشین خود ساخته بود. دیگر درویشان از این رهگذر بر او حسد بردند و نزد پادشاه وقت از عراقی شکایت کردند و او را به اعمال خلاف شرع متهم ساختندو او نیز از هندوستان مهاجرت کرد و به مکه و مدینه شتافت و از آنجا به آسیای صغیر مسافرت فرمود. در قونیه مجلس درس شیخ صدرالدین قونیوی معروف را دریافت که کتاب فصوص الحکم شیخ محیی الدین عربی را تدریس میکرد.در همانجا معروف ترین کتاب منثور خود را موسوم به لمعات تألیف و تقدیم شیخ کرد. شیخ آن را بپسندید و تحسین فرمود. امیر مقتدر روم معین الدین پروانه شاگرد ومرید عراقی بود و گویند برای او خانقاهی در توقات بنا کرد و او را به محبتها و انعام خود مخصوص ساخت. بعد از وفات او عراقی از قونیه به مصر رفت. گویند بر رغم سعایت معاندان سلطان مصر او را بپذیرفت و شیخ الشیوخ مصر گردانید. پس از آنجا به شام رفت و در آنجا هم بخوبی مقدم او را پذیرفتند، و هم در آنجا پس از شش ماه اقامت پسرش کبیرالدین از هندوستان به وی ملحق گردید. وی در هشتم ذوالقعده ٔ 688 هَ. ق. / 23 نوامبر1289 م. در همانجا درگذشت و در قبرستان صالحیه ٔ دمشق در کنار مزار صوفی بزرگ شیخ محیی الدین العربی که 50 سال پیش از وی درگذشته بود مدفون گشت. آثار عراقی علاوه بر غزلیات شامل یک مثنوی است بنام عشاقنامه و یک کتاب منثور بنام لمعات. لمعات رساله ای است در تصوف که چنانکه در فوق ذکر شد مبنی بر تعلیمات استاد بزرگ محیی الدین عربی است. کتاب نسبهً کوچکی است مشتمل بر هفت تا هشت هزار کلمه و در ضمن آن قطعات منظوم بسیار مندرج است. جامی شرحی بر این کتاب نگاشته و آن رااشعهاللمعات نامیده است. این کتاب منقسم است بر 28 لمعه که محتمل است به تناسب 28 حرف الفبا این عدد راانتخاب کرده باشد. (از سعدی تا جامی ادوارد برون ترجمه ٔ حکمت ص 144 به بعد). مطابق تحقیقی که سعید نفیسی در مقدمه ٔ دیوان عراقی کرده است نام پدر او عبدالغفار و اصلاً از اهالی ناحیه ٔ المر - میان همدان و زنجان - و مولدش روستای کومجان بوده است. وفات وی بنابر مقدمه ٔ دیوان، روز هشتم ذی القعده ٔ سال 688 هَ. ق. اتفاق افتاده است. داراشکوه در سفینهالاولیاء تصریح کرده که وی 82 سال عمر داشته و بنابراین تاریخ تولدش به سال 606 هَ. ق. میشود اما بنابر مقدمه ٔ دیوان چون عمر وی 78 سال بوده تولدش بسال 610 باید اتفاق افتاده باشد و این درست تر است. روستایی که بعنوان مولد عراقی نام برده شد روستای کمیجان است که هنوز به همین نام وجود دارد و اکنون مرکز دهستان بوزچلو (بزچلو) از بخش وفس شهرستان اراک است. (از مقدمه ٔ سعید نفیسی بر کلیات عراقی).


صحبت لاری

صحبت لاری. [ص ُ ب َ ت ِ] (اِخ) نام وی ملا محمدباقر متخلص به صحبت و از مردم بیرم لار از توابع فارس است. در بدایت حال در مدرسه ٔ قریه ٔ رونیزبتحصیل پرداخت سپس بشیراز شد و به فراگرفتن علوم مشغول شد. معاصر وی صاحب تذکره ٔ دلگشا او را سخت ستوده و گوید صحبت را جودتی در ذهن و قوتی در حافظه بود لاجرم بر اقران خود برتری یافت و بمرتبه ٔ عالی نائل آمد. سپس به لار بازگشت و به امامت جماعت و تألیف رسایل پرداخت. وی از تاریخ گذشتگان مطلع و در حل ّ مسائل مشکله توانا و بر لغات عربی و پارسی واقف و در فنون ادب مهارت داشت. و هم او نویسد که مولانا زمانی بشیراز آمد و در مجلسی وی را تکلیف قلیان کردند از کشیدن امتناع کرد. سبب پرسیدم گفت که پندارم در شرع حرام باشد چه از خبائث است و خبائث به نص قرآن حرامست پرسیدم خبائث چیست گفت آنچه طباع از آن نفرت دارد گفتم سبحان اﷲ پس حال ماهی آبه ٔ لار چون است که تمامی آن دیارآن را از مائده های بهشت دانند و در نهایت ذوق و شوق خورند و خورانند. مولانا خجل گشت و مجلسیان بخندیدندو مولانا همانجا بشرب قلیان بازگشت. و گوید اشعار اوقرب هشت هزار است. (مقدمه ٔ دیوان صحبت چ 3 سال 1333). شیخ علی اکبر نهاوندی در جنهالعالیه از شمس التواریخ آرد که وی بجمعه و جماعت میپرداخت و در پایان عمر نابینا گشت و به سال 1251 هَ. ق. درگذشت. دیوان او از سی هزار بیت متجاوز است و از آن جمله است قصیده ٔ:
لمعات وجهک اشرقت و شعاع طلعتک اعتلی ̍.
(از مقدمه ٔ دیوان صحبت چ 3).
و نیز در مقدمه ٔ دیوان وی (چ 3) آمده است: ملا محمدباقربن محمدعلی بن عبدالصمدبن شاه منصور المتخلص به صحبت لاری. تاریخ تولد آن مرحوم آنچه در این مدت سعی و مجاهدت شد بدست نیامد بطوری که از افواه هم شنیده شد و ظن قوی هم چنین است، مرحوم صحبت هشتاد و نه سال زندگانی کرد و اگر تاریخ وفات او بقول صاحب فارسنامه و شمس التواریخ 1251 هَ. ق. بدانیم تولد وی سال 1162 و مصادف با آغاز سلطنت کریمخان زند است. صحبت در سن بیست سالگی علاوه بر تسلط در ادبیات فارسی و عربی و شعر و شاعری و غالب علوم بدرجه ٔ اجتهاد رسیده است چنانکه از دیوان وی (چ 3 ص 203 به بعد) تبحر وی در فقه و اصول و فنون ادب مشهود است. صحبت با مرحوم حاجی اکبر نواب شیرازی صاحب تذکره ٔ دلگشا دوستی و الفتی تام داشته و مورد لطف فتحعلی شاه و حسینعلی میرزا حاکم فارس و پیشکار او زکی خان و نصیرخان حاکم لار بوده ودر چند جای کتاب آنان را ستوده است. (از مقدمه ٔ دیوان صحبت). و از اشعار اوست، از قصیده ای که در آن قصیده ٔ خاقانی که با مطلع «عید است و پیش از صبحدم مژده بخمار آمده » را تتبع کرده است:
هی هی گلست کاین چنین سرخوش ببازار آمده
یا سرخ رو ترکی ز چین بافر فرخار آمده
گل بسته از هر سو رده، گلزار چون آتشکده
گلبانگ نار مؤصده، بر گنبد نار آمده
فصل بهاران شد هلا، ای عندلیب مبتلی
اینک عروست بر ملا، خندان بگلزار آمده
با آنک گل از شست او، بدریده لب بگشوده رو
این مرغک بیهوده گو با ناله ٔ زار آمده
بلبل منال ای بی ادب، وز جور گل بربند لب
برگوی نرگس را سبب، چبود که بیمار آمده
سرو است گل در بوستان، وقت ملست ای دوستان
پیلیم وزهندوستان، شکر بخروار آمده.
این قصیده در هشتاد و دو بیت و در مدح امیرالمؤمنین علی (ع) است. و نیز او راست:
لمعات وجهک اشرقت و شعاع طلعتک اعتلی ̍
زچه رو الست بربکم نزنی بزن که بلی بلی
بجواب طبل الست او ز ولاچو کوس بلی زدم
همه خیمه زد بدر دلم، سپه غم و حشم بلا
پی خوان دعوت عشق او همه شب ز خیل کروبیان
رسد این صفیر مهیمنی که گروه غم زده الصلا
من و مهر آن مه خوبرو، که چو زد صلای بلا بر او
بنشاط و قهقهه شد فرو، که انا الشهید بکربلا
چو خوش آنکه آتش غیرتی زنیَم بقلعه ٔ طور دل
فدککته و سککته متدکدکاً متزلزلا.


حسین امیرحسینی

حسین امیرحسینی. [ح ُ س َ ن ِ اَح ُ س َ] (اِخ) ابن عالم بن محمدبن حسین غوری هروی. در گذشته ٔ 718 یا 738 هَ. ق. چلبی او را حسین بن حسن بن سید حسینی و ملقب به فخرالسادات خوانده است و شمس الدین سامی او را حسین بن عالم بن حسن خوانده است. غیر از دیوان شعر فارسی منظومه ها و رساله های زیر را دارد: زادالمسافرین. سی نامه. قلندرنامه. کنزالرموز. روح الارواح. صراطالمستقیم. طرب المجالس. مرآت البدیع. نزههالارواح. و این دو در تاریخ نقشبندیان است. (ذریعه ج 9ص 100) (هدیه العارفین ج 1 ص 314). سمرقندی گوید: سالک مسالک دین و عارف اسرار یقین است و در کشف رموز حقایق و دقایق کنز معانی بوده و در فضیلت و علوم جنید ثانی، خاطر پرنور او گلشن راز و طوطی نطق او عندلیب خوش آواز و هو حسین بن عالم بن الحسن الحسینی، اصل سید از غورست از کزیو اما اکثر اوقات سیاحت کردی و مسکن سید شهر هرات بوده و سند خرقه سید به سلطان المشایخ شیخ شهاب الدین عمر سهروردی میرسد قدس اﷲ سره العزیز و سالها بسلوک مشغول بوده و با بسیاری از اکابر صحبت داشته، حکایت کنند که شیخ عارف فخرالدین عراقی و شیخ اوحدی و سید حسینی هر سه فاضل مریدان شیخ شهاب الدین سهروردی بوده اند و سالی چنین اتفاق افتاد که در کرمان به خانقاه شیخ اوحدالدین هر سه بخلوت نشستند و در اثنای اربعین هر کدام از سفر عالم ملکوت سوغاتی بخدمت شیخ رسانیدند، شیخ عراقی لمعات و شیخ اوحدی ترجیع که بغایت مشهور است و سید حسینی کتاب زادالمسافرین، بعدها که شیخ هر سه نسخه را مطالعه کرد فرمود که حق تعالی وجود شریف این هر سه درّ دریای یقین را همواره از آفات محفوظ دارد که عجب سه گوهر از کان حقایق بیرون آورده اند، فاما چون این فرقه مسافران مسالک یقین اند آنکه زادالمسافرین آورده سیاح منازل عرفانست، چون بتقریب وصف زادالمسافرین ثبت شد از آن کتاب فایده نوشتن واجب نمود. من کتاب زاد المسافرین:
این طرفه حکایتی است بنگر
روزی مگر از قضا سکندر
میرفت و همه سپاه با او
صد حشمت و مال و جاه با او
ناگه بخرابه ای گذر کرد
پیری ز خرابه سر بدر کرد
پیری نه که آفتاب پرنور
در چشم سکندر آمد از دور
پرسید که این چه شاید آخر
این کیست که مینماید آخر
در گوشه ٔ این مغاک دلگیر
بیهوده نباشد اینچنین پیر
چون راند بدان مغاک چون گور
پیر از سر وقت خود نشد دور
چون باز نکرد سوی او چشم
پرسید سکندرش بصد خشم
گفت ای شده غول این گذرگاه
غافل چه نشسته ای در این راه
بهر چه نکردی احترامم
آخر نه سکندرست نامم
دانی که منم به بخت فیروز
پشت همه روی عالم امروز
دریادل و آفتاب رایم
فرق فلک است زیر پایم
پیراز سر وقت بانگ برزد
گفت اینهمه نیم جو نیرزد
نه پشت نه روی عالمی تو
یکدانه ز کشت آدمی تو
دوران فلک که بیشمار است
هر ساعتش از تو صد هزار است
نه غول و نه غافلم در این کوی
هشیارتر از توام بصد روی
از روز پسین چو آگهم من
چون منتظران در این رهم من
غافل توکه از برای پیشی
مغرور دو روزه عمر خویشی
با من چه برابری کنی تو
چون بنده ٔ بنده ٔ منی تو
دو بنده ٔ من که حرص و آزند
بر تو همه روز سرفرازند
گریان شد ازین سخن سکندر
بفگند کلاه شاهی از سر
از خجلت خود نفیر میزد
سر بر کف پای پیر میزد
پیر از سر حال ره نمودش
کاندر همه وقت یاد بودش.
وفات سید حسینی در شهر هرات بوده شانزدهم شوال در سنه تسع عشر و سبع مائه ودر بیرون گنبد سیدالسادات در قهندز مصرح مدفون است. (تذکره الشعراء سمرقندی).

فرهنگ فارسی هوشیار

لمعات

(تک: لعمه) : درخش ها روشنی ها، نام نوشتاری است در سروا (حدیث) (اسم) جمع لمعه.

حل جدول

لمعات

اثری از فخرالدین عراقی


عشاق نامه، لمعات

اثری از فخرالدین عراقی


عشاق نامه ، لمعات

اثری از فخرالدین عراقی


اثری از فخرالدین عراقی

لمعات

عشاق نامه، لمعات

معادل ابجد

لمعات

541

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری