معنی لنبه
لغت نامه دهخدا
لنبه. [لُم ْ ب َ / ب ِ] (ص) مردم بزرگ تن و فربه. (صحاح الفرس). فربه با گوشت نرم و لطیف. مردم فربه تن. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی). فربه تن بزرگ. (فرهنگ اسدی). شخصی فربه و بزرگ تن بود. (اوبهی). فربه. مقابل لاغر. (برهان).فربه و سرین بزرگ. (آنندراج). بزرگ سرین:
چرا که خواجه بخیل و زنش جوانمرد است
زنی چگونه زنی سیم ساعد و لنبه.
عماره.
|| بزرگ. مقابل کوچک. || به هندی دراز باشد که در برابر کوتاه است. (برهان). || مرغ لنبه، در تداول مردم قزوین ماکیانی است که دم نداشته باشد.
لنبه. [لَم ْ ب َ / ب ِ] (ص) گرد و مدوّر. (جهانگیری). هر چیز گرد و مدوّر، مانند سیب و انار و نارنج و امثال آن. (برهان). || تخمی که گاه گاه مرغ کند که پوست آن نرم باشد و سخت نشده باشد. تخم مرغ چون ناتمام افکند یعنی پوست آن نرم باشد. غرقات الدجاجه بیضها، باضتها و لیس لها قشر یابس. لمبه. و رجوع به لمبه شود.
فرهنگ معین
(لُ بِ) (ص.) نک لَنبر.
فرهنگ عمید
فربه، چاق،
نرم و ملایم، مانند نان کلفت و تازه،
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Chubby, Louse, Plump
فرهنگ فارسی هوشیار
مردم بزرگ تن و فربه، بزرگ سرین
معادل ابجد
87