معنی لوبیا چشم بلبلی
فرهنگ فارسی هوشیار
تلک چشم بلبلی از گیاهان
چشم بلبلی
(صفت اسم) قسمی لوبیا که در خورش ریزند
عقیق چشم بلبلی
رنوس چشم بلبلی رنوس درختی
حل جدول
از دانه های خوراکی
لغت نامه دهخدا
چشم بلبلی. [چ َ / چ ِ ب ُ ب ُ] (ص نسبی، اِ مرکب) در تداول عامه قسمی لوبیا که در خوراک و خورش ریزند. || نوعی پارچه. رجوع به چشم بلبل شود.
بلبلی
بلبلی. [ب ُ ب ُ] (اِ) شراب. (برهان). شراب، زیرا که در بلبله می کنند. (جهانگیری). شراب که در بلبله کنند. (از آنندراج) (از انجمن آرا):
یکی بلبلی سرخ در جام زرد
تهمتن به روی زواره بخورد.
فردوسی (از جهانگیری).
بلبلی کرد نتاند به دل مرده دلان
آن که زلف بخم غالیه سای تو کند.
منوچهری.
|| پیاله ٔ شراب. (برهان). پیاله. (از آنندراج). صراحی و کوزه و ساغر. (شرفنامه ٔ منیری):
تو ای میگسار از می زابلی
بپیمای تا سر یکی بلبلی.
فردوسی.
|| چوبی است معروف. || حبه ای مثل مشنگ که جوش داده میفروشند. (آنندراج).
- بلبلی فروش، آنکه بلبلی فروشد:
آنکه بار غمش بدوش من است
گلرخ بلبلی فروش من است.
(از آنندراج).
|| نوعی از چرم که آنرا بسیار لطیف و نازک سازند و به الوان غیر مکرر رنگ کنند. (برهان) (آنندراج). || جنسی از زردآلو. (برهان) (الفاظ الادویه) (آنندراج).
بلبلی. [ب ُ ب ُ] (اِخ) ابومحمدعبداﷲبن اسحاق بن عبیداﷲبن سوید بلبلی، مشهور به بیطاری. محدث بود و در صفر سال 231 هَ. ق. درگذشت. او از مالک بن انس روایت کرده است. (از اللباب فی تهذیب الانساب).
بلبلی. [ب َ ب َ] (ص) (گوش...) گوشهای پهن و بزرگ ودور از سر. (فرهنگ لغات عامیانه). بله گوش (در تداول مردم قزوین). و رجوع به بلبله گوش و بلبلی گوش شود.
فرهنگ معین
(~. بُ بُ) (ص نسب. اِمر.) قسمی لوبیا که در خورش ریزند.
کالری خوراکی ها
فرهنگ عمید
گویش مازندرانی
چشم بلبلی، نوعی لوبیا
معادل ابجد
466