معنی لوحه و سنگ نبشته

لغت نامه دهخدا

سنگ نبشته

سنگ نبشته. [س َ ن ِ ب ِ ت َ / ت ِ] (اِ مرکب) عبارت از سنگهایی که سطح آن از خطوطی قدیمه پوشیده و برای روشن کردن وقایع تاریخی بکار میبرند. (ایران باستان ص 18). رجوع به سنگ نوشته شود.


نبشته

نبشته. [ن ِ ب ِ ت َ / ت ِ] (ن مف، اِ) نوشته. نوشته شده. (ناظم الاطباء). مزبور. مرقوم:
نبشته سراسر به خط من است
که خط من اندر جهان روشن است.
فردوسی.
نبشته بر آن تیر بُد پهلوی
که ای شاه داننده گر بشنوی.
فردوسی.
مبیناد کس روز بی کام تو
نبشته به خورشید بر نام تو.
فردوسی.
نبشته بر آن حقه تاریخ آن
پدیدار کرده پی و بیخ آن.
فردوسی.
وذکر آن به قلم عطارد و بر پیکر خورشید نبشته. (کلیله و دمنه).
جز دو حرف نبشته صورت دل
معنی دل به خواب نشنیدم.
خاقانی.
|| مکتوب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دستخط. (ناظم الاطباء). رقیم. سفر. خط. کتاب. درج. (منتهی الارب). زبور. (دهار). نامه. رقیمه. مرقومه. کاغذ: بگیر از نفس خود پیمان به آن قسم که فرستاده شده است بسوی تو به همراهی آورنده ٔ این نبشته. (تاریخ بیهقی ص 313). امیرالمؤمنین این نبشته را فرستاد درحالی که همه کارهامستقیم بود. (تاریخ بیهقی ص 312). شتاب کن در ارسال جواب این نبشته بسوی امیرالمؤمنین. (تاریخ بیهقی ص 314). || سند. حجت. || حکم. (ناظم الاطباء). فرمان. منشور. || مقدر. محتوم. قضا. قدر. سرنوشت:
زمانه نبشته دگرگونه داشت
چنان کو گذارد بباید گذاشت.
فردوسی.
که کار خدائی نه کاری است خرد
قضای نبشته نشاید سترد.
فردوسی.
نبشته چنین بودمان از بُوِش
به رسم بُوِش اندرآیدروش.
فردوسی.
تیغ او بر سر مخالف او
از خدای جهان نبشته قضاست.
فرخی.
بهی و بتّری در ما سرشته ست
چنان چون نیک و بد بر ما نبشته ست.
(ویس و رامین).
نه از دانش دگر گردد سرشته
نه از مردی دگر گردد نبشته.
(ویس و رامین).
- نبشته بودن بر سر، مقدر بودن:
نبشته به سر بر دگرگونه بود
ز فرمان نه کاهد نه خواهد فزود.
فردوسی.
نبشته چنین بُد مگر بر سرت
که پردخته ماند ز تو کشورت.
فردوسی.
|| نگاشته. ترسیم شده. رسم کرده شده:
به گنجور گفت آن درخشان حریر
نبشته بر او صورت دلپذیر.
فردوسی.
بیاورد و بنهاد پیشش حریر
نبشته بر او صورتی دلپذیر.
فردوسی.


نبشته آمدن

نبشته آمدن. [ن ِ ب ِ ت َ / ت ِ م َ دَ] (مص مرکب) نوشته شدن: کاغذ برد تا آنچه نبشتنی است نبشته آید. (تاریخ بیهقی ص 404). نامه ها و مشافهات نسخت کرد و نبشته آمد. (تاریخ بیهقی ص 383).

فرهنگ فارسی هوشیار

سنگ نبشته

نوشته ای که بر روی سنگ کنده باشند کتیبه سنگی. توضیح کتیبه ایست سنگی در موضعی در شمشیر آباد خرم آباد به طرف جاده اهواز بالاتر از ساختمان شرکت نفت و آن میل مکعبی است که بر آن نوشته ایست به خط کوفی. لرهای خرم آباد آنرا سنگنوشته و سنگنوشتا گویند. این کلمه را ماراکوارت آلمانی در مقاله فارسی آذربایجان که در مجله ایرانشهر طبع شده به کار برده است. سپس آقای پور داود به صورت سنگنبشته آنرا استعمال کرده و دیگران از آنان پیروی نموده اند ولی گروهی استعمال آنرا به مناسبت آنکه در نظم و نثر قدیم نیامده تجویز نمیکنند.


نبشته

(اسم) پیچیده طی شده، درنوردیده سپرده طی شده. ‎ (اسم) نوشته شده مرقوم:. . . این کتاب نبشته بزبان تازی وبه اسنادهای دراز بود. ‎، (اسم) مکتوب دست خط نامه، سند، حکم فرمان، نقاشی شده مصور: بگنجورگفت آن درفشان حریر نبشته براوصورت دلپذیر. . . (شا. لغ. )، مقدرمحتوم: که کارخدایی نه کاریست خرد قضای نبشته نشایدسترد. (شا. لغ. ) یانبشته بودن برسرکسی. مقدربودن برای وی: نبشته چنین بدمگربرسرت که پردخته ماندزتوکشورت. (شا. لغ. )

فرهنگ معین

نبشته

(نِ بِ تِ) (ص مف.) نوشته شده، مکتوب.


لوحه

(لَ حِ) [ع.] (اِ.) صفحه تصویر.

فارسی به عربی

لوحه سنگ باریک

شریحه


لوحه

قرص، کتله

مترادف و متضاد زبان فارسی

نبشته

عریضه، کتیبه، مسطور، منشور، نامه، نوشته، امریه، حکم، فرمان، تقدیر، سرنوشت، محتوم، مقدر

فارسی به ایتالیایی

لوحه

placca

فارسی به آلمانی

لوحه

Die tablette [noun]

معادل ابجد

لوحه و سنگ نبشته

942

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری