معنی لوطی، لوطی و جاهل
حل جدول
لغت نامه دهخدا
لوطی. (ص) منسوب به قوم لوط. لاطی. لواطه کار. غلامباره. کودک باز. (غیاث). هرزه کار و قمارباز و شراب خواره. (غیاث از چراغ هدایت). بی باک و نامقیدی که هندیان بانکا گویند. (غیاث از مصطلحات). رند و حریف و شوخ و بی باک و شلتاق که در هندوستان آن را بانکا گویند و رسم است که هر لوطی ولایتی به یکی از سلاطین و امرا منسوب میباشد، مثلاً گویند فلان لوطی بهمان امیر است یا لوطی فلان پادشاه است. مردیکه بز، میمون و خرس رقصاند با نواختن تنبک و خواندن شعرهای زشت. اصل این کلمه ممکن است منسوب به لوط نبی و مراد صاحب عمل غیرطبیعی قوم او بوده و سپس از آن معنی به معانی دیگر نقل شده باشد و این بعید است و ممکن است با تاء منقوطه بوده است که معنی اولی آن شکم خواره و مانند آن است و سپس معانی دیگر گرفته. و رجوع به الواط و لوتی شود:
عمرو خلقان گر بشد شاید که منصور عمر
لوطیان را تازید هم تاز و هم مکیاز بس.
کسائی (از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 186).
در بلخ ایمنند ز هر شری
می خوار و دزد و لوطی و زن باره.
ناصرخسرو.
... به گرو کردن با لوطیان
باید پرسید از اهل بصر
تا ز خرد باشد یا از سفه
تا بود از آهویا از هنر.
سوزنی.
کنده ای رالوطیی در خانه برد
سرنگون افکند و در وی می فشرد
... گفت لوطی حمد ﷲ را که من
بد نیندیشیده ام با تو به فن.
مولوی.
گفت شوهر را که ای مأبون رد
کیست آن لوطی که بر تو می فتد.
مولوی.
همچو لوطی کاسه گردانا.
(عبید زاکانی).
- لوطی اللهی، لوطی خدائی. رجوع به مدخل لوطی اللهی در ردیف خود شود.
|| سخی. بخشنده. جواد. جوانمرد. مقابل پینتی.
مردی راست گو و درست و بذال و آزاده و جوانمرد. صاحب مروت: نالوطی، ناجوانمرد. ج، لوطیون. (مهذب الاسماء). لوطیان:
خَرِ مرکوب لوطیان قدیم
بی جو و جفر و جوبه و شلماب.
سوزنی.
خرسواران لوطیش کردند
پای بی پنجه در دهان رکاب.
سوزنی.
لوطی بازی
لوطی بازی. (حامص مرکب) کار لوطی. عمل لوطی. عملی سبکسرانه.
- لوطی بازی درآوردن، کار لوطیان کردن. چون لوطیان رفتار کردن.
لوطی گری
لوطی گری. [گ َ] (حامص مرکب) صفت لوطی. جوانمردی. بخشندگی. آزادگی.
- لوطی گری سر کسی شدن، از آداب لوطیان بوئی و بهره ای داشتن.
لوطی اللهی
لوطی اللهی. [ی ِ اَ ل ْ لا] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) یعنی بانکه ٔ خدا. به جهت عظم شأن بانکا را به خدا منسوب کرده اند. (غیاث). لوطی خدائی. (آنندراج):
ماه من در نظر سوختگان شاهی تو
نوچه ٔ شیر خدا لوطی اللهی تو.
میرنجات (از آنندراج).
فرهنگ فارسی هوشیار
عربی به فارسی
خوش , خوشحال , شوخ , سردماغ , سر کیف , عجیب و غریب , غیر عادی , خل , خنده دار , مختل کردن , گرفتار شدن
فرهنگ عمید
لودی
مترادف و متضاد زبان فارسی
فاسد، هرزه، بچهباز، دستودلباز، سخی
فرهنگ معین
جوانمرد، بخشنده، غلامباره. [خوانش: (ص.)]
معادل ابجد
155