معنی لوله انتقال اب

فارسی به عربی

سر لوله اب

خرطوم


انتقال

ارسال، انتقال، حدس، کفاله، نقل


لوله اب اتش نشانی

خرطوم


لوله ابکش (اب انبار)

حنفیه

تعبیر خواب

لوله

خواب لوله: خوشبختی استثنائی
توده ای از لوله های بلند: خوشبختی شما بستگی به بزرگی توده لوله ها دارد.
شما لوله می خرید: در عشق فریب خواهید خورد
لوله می فروشید: فرصت مناسبی است برای رسیدن به خواسته هایتان
لوله های پرازآب:به شخصی برمی خورید و با او مشاجره سختی خواهید داشت
لوله ها را جاگذاری می کنید: شهرت خوبی پیدا می کنید. - کتاب سرزمین رویاها

۱ـ دیدن لوله در خواب، علامت آن است که بعد از کشیدن سختی به صلح و صفا دست خواهید یافت.
۲ـ دیدن لوله های گاز در خواب، علامت آن است که صاحب عقاید اجتماعی خواهید شد.
- آنلی بیتون

لغت نامه دهخدا

لوله

لوله. [لو ل َ / ل ِ] (اِ) انبوب. نایژه. قصب. قصبه. اَنبوبه. نایزه. تنبوشه. تنوره. مِبْزَل. مِبزَلَه. ماشوره. (برهان). ناوه ٔ کوزه. (آنندراج). هر چیز میان کاواک دراز که گذرانیدن مایعی را به کار باشد. هر مجرای استوانه ای شکل. آنچه مدور و دراز و میان خالی باشد و گاه میان پر:
شه چو حوضی دان حشم چون لوله ها
آب او از لوله ها در کوله ها...
ور درآن حوض آب شور است و پلید
هر یکی لوله همان آرد پدید
زآنکه پیوسته ست هر لوله به حوض
خوض کن در معنی این حرف خوض.
مولوی.
آب حیات در لب اینان به ظن من
از لوله های چشمه ٔ کوثر مکیده اند.
سعدی.
ابریق گر آب تا به گردن نکنی
بیرون شدن از لوله تقاضا نکند.
سعدی.
خوایه؛ لوله ٔ سنان که سرنیزه در وی باشد. (منتهی الارب).
- خوشی ها را از لوله ٔ دماغ او برآوردن، با عذاب و ایذاء لذات برده ٔ او را به آلام بدل کردن.
- لوله ٔ آفتابه، نایژه ٔآن.
- لوله ٔ اطمینان، لوله ٔ خمیده که در تجربیات شیمیائی برای جلوگیری از ترکیدن ظروف به کار است.
- لوله ٔ بخاری، دودکش آن. استوانه شکلی که تنه ٔبخاری را به دیوار پیوندد یا مجرائی در دیوار گذشتن دود بخاری را.
- لوله ٔ تفنگ، قسمت آهنین کاواک و دراز تفنگ که در قنداق جای دارد.
- لوله ٔ چراغ، لوله ٔ لامپا. آبگینه ٔ استوانه شکلی که فراز چراغ نهند محیط بر شعله.
- لوله ٔ دماغ، نای بینی.
- لوله ٔ سماور، دودکش آن. آتش دان آن.
- مثل لوله ٔ آفتابه خون از بینی کسی سرازیر شدن، بسیار و پیوسته آمدن آن.
|| درنوردیده چون طوماری. مطوی. ملفوفه: لوله ٔ کاغذ؛ طومار. لوله ٔ دعا. || لوکه که آرد نخود و گندم و امثال آن بود که بریان کرده و بعضی گویند یک مشت آرد گندم یا جو بریان کرده باشد که آن را خمیر کرده باشند. (برهان). و ظاهراً در این معنی مصحف لوله باشد.


انتقال

انتقال. [اِ ت ِ] (ع مص) از جایی بجایی شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مجمل اللغه) (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). از جایی بجایی بگشتن. (از اقرب الموارد). از جایی بجایی رفتن. (غیاث اللغات). از جایی بجایی رفتن و نقل نمودن. (آنندراج). جابجا شدن. از جایی بجای دیگر رفتن. نقل کردن. کوچیدن. کوچ کردن. (فرهنگ فارسی معین). گویندنقلته من موضع الی موضع کذا فانتقل. (از ناظم الاطباء). || تند رفتن، چنانکه گفته اند: «لو طلبونا وجدونا ننتقل ُ». (از اقرب الموارد). || مردن. (از اقرب الموارد) (آنندراج). مردن. درگذشتن. (فرهنگ فارسی معین). گویند انتقل فلان الی رحمهاﷲ أو الی رضوانه. (از اقرب الموارد). || گذاشتن اسب دو پایش را در جای دو دستش در هنگام رفتن. (از المنجد). || بخود نقل کردن: انتقلته، نقلته الی نفسی. (از اقرب الموارد). || (اصطلاح نجوم) عبارت از تحویل قمر است و تحویلات قمر را انتقالات گفته اند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || (اصطلاح کلام) عبارت از حصول شی ٔ است در حیزی پس از آنکه در حیزی دیگر بوده باشد و این انتقال جوهر است، و انتقال عرض آنست که عرضی که قبلاً در محلی قائم بوده، عیناً در محلی دیگر قائم گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || (اصطلاح علم جدل) آنست که استدلال کننده قبل از آنکه حکم را اثبات کند از کلامی بکلامی دیگر منتقل شود و برای مجاب کردن طرف از لونی دیگر با وی سخن گوید چنانکه در مناظره ٔ ابراهیم خلیل با جبار بود که ابراهیم گفت: ربی الذی یُحیی و یمیت.جبار گفت: انا احیی و امیت، پس کسی را که واجب القتل بود آزاد کرد و کسی دیگررا که قتل او واجب نبود کشت. ابراهیم متوجه شد که جبار معنی احیاء و اماته را نفهمیده است و گفت: فان اﷲ یأتی بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب. جبار نتوانست و مبهوت ماند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به همین کتاب شود.
- انتقال ذهن، در تداول حکمت اشراق، توجه ذهن: فیضل ضلالاً مبیناً بخلاف صاحب الاشراقات العقلیه لانتقال ذهنه عند سماع تلک الالفاظ الی ما باشره من النور بالذوق و وصل الیه بالیقین. (شرح اشراق صص 307- 308).
- انتقال محمود، (اصطلاح طب) رانده شدن مادّه است از عضوی شریف به عضوی خسیس. (یادداشت بخط مؤلف).
|| (اِمص) نقل و جابجاشدگی. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). نقل مکان و تبدیل مکان. (ناظم الاطباء): خوش آمد امیرالمؤمنین را انتقال آن امام بدار قرار چرا که میداند خدا عوض میدهد به او همصحبتی پیغمبران نیکوکار را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310). || تحویل و مهاجرت. (ناظم الاطباء). || اخراج بلد (کذا). || عبور و گذار. مرگ. (ناظم الاطباء). موت. فوت. درگذشت. (فرهنگ فارسی معین). رحلت. وفات: از زوال و فنا وانتقال... امن صورت نبندد. (کلیله و دمنه).
احمد آخرزمان را انتقال
در ربیعالاول آمد بی جدال.
مولوی.
|| چیزی را از ملک خود بیرون کردن و بملک دیگری دادن. (ناظم الاطباء). واگذاری چیزی از مال خودبدیگری. || (اصطلاح اداری) تغییر محل کار کارمندی از وزارتخانه، اداره، دایره، بوزارتخانه، اداره یا دایره ٔ دیگر. || (اصطلاح موسیقی) عوض شدن مایه ٔ یک قطعه، و آن در موسیقی سازی و زهی، هردو انجام میگیرد. || درک مطلب. دریافت. اندریافت. (فرهنگ فارسی معین).
- انتقال بانکی، در بانکداری، برگردان. (از فرهنگ فارسی معین).
- سریعالانتقال،آنکه مطلب را زود درک کند.


اب

اب. [اَ] (اِ) سنبل الطیب. (مخزن الادویه).

اب. [اَب ب] (اِخ) نام شهرکی به یمن.

عربی به فارسی

انتقال

انتقال , عبور , تغییر از یک حالت بحالت دیگر , مرحله تغییر , برزخ , انتقالی

فارسی به آلمانی

فرهنگ عمید

انتقال

جابه‌جا کردن چیزی یا کسی،
جابه‌جا شدن،
تغییر کردن محل کار کارمند یا کارگر،
سرایت کردن،
(جامعه‌شناسی) منتقل شدن از یک نظام اجتماعی به نظام اجتماعی دیگر: انتقال از فئودالیسم به سرمایه‌داری،
(ریاضی) تبدیلی که در آن همۀ نقاط یک شکل مسطح با یک بردار تغییر مکان جابه‌جا می‌شوند،
(اقتصاد) منتقل کردن مبلغی از یک حساب به حساب دیگر،
درک کردن و دریافت مطلبی،
(موسیقی) نوشتن یا اجرای یک قطعۀ موسیقی در مایۀ دیگر، مُدلاسیون،
[قدیمی، مجاز] مرگ،

معادل ابجد

لوله انتقال اب

656

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری