معنی لولی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
کولی، بی خانمان، بی شرم، بی حیا. [خوانش: (ص نسب.)]
فرهنگ عمید
کولی،
جوان خوشاندام، بانشاط، سرمست، سرودگو، و مطرب: صبا زآن لولی شنگول سرمست / چه داری آگهی؟ چون است حالش؟ (حافظ۲: ۴۰۴)، فغان کاین لولیان شوخ شیرینکار شهرآشوب / چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را (حافظ: ۲۲)،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
قرشمال، قرشمال، کولی، لوری، روسپی، هرجایی، بیآزرم، بیحیا
فارسی به انگلیسی
Tubal
گویش مازندرانی
ادرار
فرهنگ فارسی هوشیار
زنگاری، غربتی، حرامی، بیشرم و بیحیا
معادل ابجد
76