معنی لیز

لغت نامه دهخدا

لیز

لیز. [ل َ] (ع مص) پناه گرفتن به کسی. (منتهی الارب).

لیز. (ص) نسو. لغزان. املس. لغزناک. سخت هموار. مانند مرمری تراشیده و بر زمین نصب کرده که پای رونده بر آن لغزد. لغزاننده، چنانکه زمین یخ بسته. لغزنده و نرم را گویند و هر چیز که با او لغزندگی و نرمی باشد. (برهان). لغزنده: معده ٔ لیز و آب هندوانه.
- لیز شدن معده، کم شدن ماسکه ٔ آن.
|| لزج. لزجه. چسبنده. بالعاب. || آمیخته. || (اِ) دست افزار کشیدن بر چیزی. (برهان). || (پسوند) مزید مؤخر کلماتی است، چون: پالیز. کفچلیز. دهلیز. جالیز. فالیز.


لیز رفتن

لیز رفتن. [رَ ت َ] (مص مرکب) لیز خوردن.


شب لیز

شب لیز. [ش َ] (اِخ) دهی از دهستان مرغابخش اهواز. دارای 70 تن سکنه. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات است.


لیز دادن

لیز دادن. [دَ] (مص مرکب) لیزانیدن. سرانیدن. به حرکت درآوردن چیزی لغزان در جائی لغزان. لغزاندن. چیزی در سطحی لغزان بحرکت آوردن بسوی کسی.

گویش مازندرانی

لیز

لیز، صاف، لزج چسبیده

فرهنگ عمید

لیز

زمین نمناک و لغزنده،
هر چیزی که رطوبت و لغزندگی داشته باشد،
* لیز خوردن: (مصدر لازم) [عامیانه] سُر خوردن، لغزیدن،

فرهنگ معین

لیز

(ص.) سُر، لغزنده.

مترادف و متضاد زبان فارسی

لیز

سر، لزج، لخشنده، لغزنده، لغزان

فارسی به عربی

لیز

خصله، زلق، کتله، نعال

فرهنگ فارسی هوشیار

لیز

سخت هموار، مانند مرمری تراشیده، لغزناک، املس، چسبنده


لیز رفتن

(مصدر) لغزیدن پای در جایی لغزان سریدن: پایم در برف لیز خورد و بزمین افتادم. . .


لیز خوردن

(مصدر) لغزیدن پای در جایی لغزان سریدن: پایم در برف لیز خورد و بزمین افتادم. . .

حل جدول

لیز

لغزنده

فارسی به انگلیسی

لیز

Fatty, Greasy, Lubricious, Oily, Slick, Slider, Slippery, Slithery, Unctuous

معادل ابجد

لیز

47

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری