معنی لیز
لغت نامه دهخدا
لیز. (ص) نسو. لغزان. املس. لغزناک. سخت هموار. مانند مرمری تراشیده و بر زمین نصب کرده که پای رونده بر آن لغزد. لغزاننده، چنانکه زمین یخ بسته. لغزنده و نرم را گویند و هر چیز که با او لغزندگی و نرمی باشد. (برهان). لغزنده: معده ٔ لیز و آب هندوانه.
- لیز شدن معده، کم شدن ماسکه ٔ آن.
|| لزج. لزجه. چسبنده. بالعاب. || آمیخته. || (اِ) دست افزار کشیدن بر چیزی. (برهان). || (پسوند) مزید مؤخر کلماتی است، چون: پالیز. کفچلیز. دهلیز. جالیز. فالیز.
لیز. [ل َ] (ع مص) پناه گرفتن به کسی. (منتهی الارب).
فرهنگ معین
(ص.) سُر، لغزنده.
فرهنگ عمید
زمین نمناک و لغزنده،
هر چیزی که رطوبت و لغزندگی داشته باشد،
* لیز خوردن: (مصدر لازم) [عامیانه] سُر خوردن، لغزیدن،
حل جدول
لغزنده
مترادف و متضاد زبان فارسی
سر، لزج، لخشنده، لغزنده، لغزان
فارسی به انگلیسی
Fatty, Greasy, Lubricious, Oily, Slick, Slider, Slippery, Slithery, Unctuous
فارسی به عربی
خصله، زلق، کتله، نعال
گویش مازندرانی
لیز، صاف، لزج چسبیده
فرهنگ فارسی هوشیار
سخت هموار، مانند مرمری تراشیده، لغزناک، املس، چسبنده
معادل ابجد
47