معنی لیولنگ

فرهنگ فارسی هوشیار

لیولنگ

(اسم) ترف پنیر تن قره قوروت: وان زر از تو باز خواهد آنکه تا اکنون از او چوغری (جوغری) خوردی همی و طائفی و لیولنگ. توضیح این کلمه را بمعنی برف (ثلج) نوشته اند و آن محرف ترف است.


پنیرتن

(اسم) ماده ایست سرخ رنگ مایل بسیاهی که از جوشانیدن آب کشک حاصل کنند و آن بغایت ترش است کشک سیاه قره قوروت ترف سرخ لیولنگ.

فرهنگ عمید

لیولنگ

ترف، قره‌قروت، کشک سیاه، هبولنگ، هلباک،

حل جدول

لیولنگ

قره قروت


قره‌قورت

لیولنگ


قره قوروت

لیولنگ


قره قروت

لیولنگ

لغت نامه دهخدا

هبولنگ

هبولنگ. [] (اِ) ترف. قره قروت. کشک سیاه. هلباک. لیولنگ. پنیرتن. (لغت فرس اسدی).


پنیرتن

پنیرتن. [پ َ ت َ] (اِ مرکب) ماده ای است سرخ رنگ مایل به سیاهی که از جوشانیدن آب کشک حاصل کنند و آن بغایت ترش است و چاشنی آشها کنند و به ترکی آن را قره قوروت نامند. ترف سرخ. لیولنگ. هَبولنک هَلْیاک. (فرهنگ اسدی). مَصَل. کشک سیاه. و رجوع به لیولنگ شود.


طابقی

طابقی. [ب ِ] (ع اِ) گویا نام طعامی یا حلوائی بوده از طابق معرب تابه، یا تابک. و ظاهراً اگر کلمه ٔ طائفی حلوای طائف نباشد در شعر ذیل طابقی است:
و آن زر از تو باز خواهد آنکه تا اکنون ازو
چو غری خوردی همی و طابقی ّ و لیولنگ.
غمناک (از فرهنگ اسدی).


چوغری

چوغری. [غ َ] (ترکی، اِ) ماست که آب آن را گرفته باشند. ماست کیسه ای چغرات. (فرهنگ نعمهاﷲ). ماست و یا چغرلاتی که در کیسه باقی ماند پس از چکیدن آب وی (ناظم الاطباء). چکیده:
وآن زر از تو باز خواهد آنکه تا اکنون از او
چوغری خوردی همی و طایفی و لیولنگ.
غمناک (از فرهنگ اسدی).
|| اسب خاکی رنگ برنگ کبک. (ناظم الاطباء).


لی-ولنگ

لی-ولنگ. [وْ ل َ / ل َ یو ل َ] (اِ) برف. (جهانگیری). برف و آن چیزی باشد سفید که در زمستانها مانند پنبه ٔ حلاجی کرده از آسمان فروبارد و به عربی ثلج خوانند. (برهان). صاحب برهان گوید: ظاهراً در معنی لغت تصحیف خوانی شده است و ترف را برف خوانده اند. || ترف. پنیرتن. هبولنک. هلباک یا هلیاک یا هلناک یا هلتاک. (لغت نامه ٔ اسدی). قره قوروت:
وآن زر از تو بازخواهد آنکه تا اکنون از او
جوغری خوردی همی و طائفی و لیولنگ.
غمناک (از لغت نامه ٔ اسدی).


طائفی

طائفی. [ءِ] (ص نسبی، اِ) منسوب به طائف. || و ظاهراً نام طعامی یا حلوائی بوده است:
و ان زر از تو باز خواهد آنکه تا اکنون ازو
چو غری خوردی همی و طائفی و لیولنگ.
غمناک (از فرهنگ اسدی).
|| قسمی انگور که آن را خام گویند. (دستوراللغه نطنزی). انگور خام. (دهار).
- انگور طایفی، قسمی انگور از جنس مرغوب:
مکن تو فرق ز پیر و جوان که نکند فرق
شگال گرسنه انگور طائفی ز چکاک.
سوزنی.
- مویز طائفی، قسمی مویز است: گوشه ٔ سجاده برداشت و مشتی مویز طائفی از زیر سجاده بیرون آورد. (اسرارالتوحید ص 95). مالن [بخراسان] از هریست. و از وی میویز طائفی خیزد نیک. (حدود العالم).
- نان طائفی، گرده. (حفان).


لنگ

لنگ. [ل ِ] (اِ) پا از بن بیغوله ٔ ران تا نوک ابهام قدم. پا باشد از انگشتان تا بیخ ران. (جهانگیری). پا. || وظیف (در ستور). دست و پای ستور. ساق و ذراع چهارپا:
یکی مادیان تیز بگذشت خنگ
برش چون بر شیر و کوتاه لنگ.
فردوسی.
ز دریا برآمد یکی اسب خنگ
سرین گرد و چون گورو کوتاه لنگ.
فردوسی.
همان شب یکی کرّه ای زاد خنگ
برش چون بر شیر و کوتاه لنگ.
فردوسی.
- تا لنگ ظهر خوابیدن، تا پس از زدن آفتاب خفتن.
- یک لنگ پا ایستادن.
- یک لنگه مرغ، یک پای آن.
- امثال:
قسم مخور که باوره، لنگ خروس برابره.
|| کعب پا را نیز لنگ گفته اند. (برهان). برهان چنین نوشته ودر سامی فی الاسامی در لغات راجعه به آهو و از قبیل آن می نویسد: موقف و مخدم، سپیدلنگ و از تتبعی که ممکن شد چنان دانم که لنگ به معنی جای دست برنجن و خلخال است از دست و پای. || این کلمه مزید مؤخر برخی کلمات واقع شود و افاده ٔ معانی خاص کند، چون:نیم لنگ. (فردوسی). شتالنگ. بشلنگ. (اسم محل). هفت لنگ. (ایلی از بختیاری). چهارلنگ. (ایلی از بختیاری). پشلنگ. پشت لنگ. اشتالنگ. لیولنگ. || پای. پایه. در گیلان سه پایه ٔ مطبخ را سه لنگه گویند. || لنگه. نیم بار. نصف بار. و رجوع به لنگه شود. || فرد. طاق. تک. مقابل زوج: دو جفت و لنگی، یعنی دو زوج و یک فرد. و رجوع به لنگه شود.

فرهنگ معین

پنیرتن

(~. تَ) (اِمر.) ماده ای است سرخ - رنگ مایل به سیاهی که از جوشانیدن آب کشک حاصل کنند و آن به غایت ترش است، کشک سیاه، قره قورت، ترف سرخ، لیولنگ.

معادل ابجد

لیولنگ

146

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری