معنی مأمور
فرهنگ معین
(مَ) [ع.] (ص.) کسی که به او امر شده کاری انجام دهد.
فرهنگ فارسی آزاد
مَأمُور، مُوَظَّف، کسی که اجرای امری از او خواسته شده باشد،
حل جدول
گماشته
مأمور 007
جیمز باند
مأمور سفارتخانه
اتاشه
آتاشه
مأمور وصول زکات
مصدق
مأمور هدایت کشتی
سکاندار
مأمور اطفای حریق
آتشنشان
مأمور جمع کردن زباله
آشغالی
مأمور اجرای حکم مرگ
میر غضب
مأمور عوض کردن نگهبانان
پاسبخش
واژه پیشنهادی
فارسی به عربی
قائمٌ بالإحصاءِ (إِحصائی)
معادل ابجد
286