معنی مابقی
لغت نامه دهخدا
مابقی. [ب َ] (ع اِ مرکب) مانده. بقیه. برجای مانده. تتمه. آنچه برجایست. باقیمانده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
گروهی رااز آن شیران جنگی
بکشت و مابقی را داد زنهار.
فرخی.
والا رضی دولت و زیبا کمال دین
کز آدم اوست گوهر و سنگند مابقی.
مختاری.
دگر مابقی را ز گنج و سپاه
یله کرد و بگذشت از آن کوچگاه.
نظامی.
ماباقی
ماباقی. (از ع، اِ مرکب) باقیمانده و بازمانده. (ناظم الاطباء). مابقی. رجوع به مابقی شود.
فارسی به انگلیسی
Residue, Rest
فرهنگ معین
(بَ) [ع.] (اِ.) بقیه، باقی مانده.
فرهنگ عمید
آنچه باقی مانده، بقیه،
حل جدول
باقی مانده
باقیمانده
بقیه و باقیماندهها
مابقی
باقیمانده
مابقی
باقی مانده
مابقی
مازاد
اضافی، افضون، مابقی
مترادف و متضاد زبان فارسی
فرهنگ فارسی هوشیار
تتمه، آنچه بر جایست، باقیمانده، بقیه
فرهنگ فارسی آزاد
مابَقِی، بقیه، آنچه که باقی ماند،
انگلیسی به فارسی
(حق) ما لم یجب، مابقی، مازاد
معادل ابجد
153