معنی مادی

حل جدول

مادی

ماتریالیست

فارسی به انگلیسی

مادی‌

Secular, Brook, Corporeal, Creek, Materials, Phenomenal, Physical, Substantial, Tangible

عربی به فارسی

مادی

مادی , ماده گرای

وابسته به مادیات , مربوط به ماده گرایی

فرهنگ فارسی آزاد

مادی

مادِّی، منسوب به ماده، از جنس مادّه، کسی که فقط به مادّه و مادیّات معتقد است،

فارسی به ایتالیایی

مادی

materialista

profano

فارسی به آلمانی

مادی

Weltlich, Weltnah

واژه پیشنهادی

مادی

دنیایی، دنیوی

پول پرست

فارسی به عربی

مادی

دنیوی، طبیعی، طینی، ماده، مادی

فرهنگ عمید

مادی

از مردم ماد: سرباز مادی،
مربوط به ماد: هنر مادی،
(اسم) زبانی از شاخۀ زبان‌های هندوایرانی که در سرزمین ماد رایج بوده است،

تهیه‌شده از مادّه،
مربوط به مادّه،
پول‌پرست،
(اسم، صفت) (فلسفه) = ماتریالیست

لغت نامه دهخدا

مادی

مادی. (ص نسبی) منسوب به ماد. مربوط به قوم ماد: هنرهای مادی. || از اهل ماد. از مردم ماد. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ماد (اِخ) شود.

مادی.[مادْ دی] (ع ص نسبی) منسوب به ماده. چیزی که مربوط به ماده است. امور مادی: نفس... گوهری است چون گوهر مادی که او را صورتی نباشد... (مصنفات بابا افضل، از فرهنگ فارسی معین). || (اصطلاح فلسفی) کسی که ماده را اصل و اساس جهان آفرینش داند. ج، مادیون و مادیین. و رجوع به ماده و مادیون و مادیین شود. || آنچه که مربوط به پول و اقتصاد است. || پول پرست. مقتصد. (فرهنگ فارسی معین).

مادی. (اِخ) دهی از دهستان دربقاضی است که در بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور، و 12 هزارگزی جنوب خاوری نیشابور واقع است و 262 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

مادی. (اِ) در تداول اصفهانیان، جوی بزرگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجرای آب که از نهری برای زراعت عمومی قری و قصبات جدا کنند. کانال اصلی. || شکاف گونه ای که میانه ٔ بعضی میوه هاست چون زردآلو و هلو و شلیر و مانند آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || بن خربزه و هندوانه که به بته متصل است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

فرهنگ فارسی هوشیار

مادی

مادی در فارسی: پارسی تازی گشته ماتکیک (صفت) منسوب به ماده: چیزی که مربوط به ماده است امور مادی: نفس. . . گوهریست چون گوهرمادی که او را صورتی نباشد. .، آنچه که مربوط به پول و اقتصاد است. -3 کسی که ماده را اصل واساس جهان آفرینش داند جمع: مادیون مادیین. -4 پول پرست مقتصد.

مترادف و متضاد زبان فارسی

مادی

پول‌پرست، پول‌دوست، پولکی، مال‌پرست، مال‌دوست، خسیس، مقتصد، ممسک، ماده‌گرا، ماتریالیست، مادی‌گرا، مادنژاد، عنصری، جرمانی، جرم‌دار، جسمی، جسمانی، هیولانی،
(متضاد) معنوی، منسوب به ماده

فرهنگ معین

مادی

کسی که منشأ خلقت را ماده و تحولات طبیعی مربوط به آن می داند و قائل به خداوند نیست، (عا.) مال دوست، پول پرست،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مادی

گیتایی

معادل ابجد

مادی

55

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری