معنی ماری

لغت نامه دهخدا

ماری

ماری. (حامص) مار بودن. زهرآگین بودن. گزنده بودن:
ماری است گزنده طمع که ماران
زین مار برند ای رفیق ماری.
ناصرخسرو.

ماری. (ص نسبی، اِ) منسوب به مار: کله ماری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کله ماری شود. || نام گلی که گیاه آن شکل مار دارد. قسمی گل از تیره ٔ کاکتوسها که شکل مار دارد با خار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

ماری. (اِخ) پزشک فرانسوی (1853-1940 م.) نویسنده ٔ معتبر عصب شناسی. (از لاروس).

ماری. (ص) هلاک شده و کشته گردیده را گویند. (برهان) (آنندراج). کشته بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 526). کشته وهلاک شده و پایمال گشته. (ناظم الاطباء):
اگر ماری و کژدمی بود طبعش
به صحراش چون مار کردند ماری.
عسجدی (از لغت فرس اسدی).
|| (اِ) در ترکی به معنی هلاکت. (غیاث).

ماری. (اِخ) (سنت...) نامی است که در فرنگ به مریم (مادرعیسی) دهند. و رجوع به مریم در همین لغت نامه شود.

ماری. (اِخ) دهی از دهستان زنجانرود است که در بخش مرکزی شهرستان زنجان واقع است و 314 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).

ماری. (اِخ) ابن ایوب سلطان نصارای بیت المقدس و معاصر الظافر باﷲ علوی پادشاه مصر بود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به نامه ٔ دانشوران ص 445 شود.

ماری. (اِخ) یا «چرمیس ها» نام قومی است در روسیه که بر ساحل وسطای رود ولگا سکونت دارند. (از لاروس). و رجوع به چرمیس در همین لغت نامه شود.

ماری. [ری / ری ی] (ع اِ) گوساله ٔ سپید تابان بدن درست پشت. (منتهی الارب) (آنندراج). گوساله ٔ سپید تابان بدن. (ناظم الاطباء). گوساله ٔ نرم و تابان بدن سفید و ماریه مؤنث آن. (از اقرب الموارد). || گلیم خرد با خطهای دراز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شکار کننده ٔ سنگخوار. (منتهی الارب) (آنندراج). شکارکننده ٔ مرغ سنگخوار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ازار نگارین پشمی مر آبکش را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || جامه ٔ کهن تا سر سرین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).

فارسی به انگلیسی

ماری‌

Serpentine, Snaky

فرهنگ عمید

ماری

مانند مار کشنده بودن: اگر «ماری» و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی: ۵۶)،
* ماری کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] هلاک کردن، کشتن: اگر ماری و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی: ۵۶)،

فرهنگ معین

ماری

(ص.) کشته شده، هلاک شده.

گویش مازندرانی

ماری

مادری – مادری کردن

حل جدول

ماری

لقب اروپایی

نام های ایرانی

ماری

دخترانه، فرانسه از عبری، مریم

فرهنگ فارسی هوشیار

ماری

هلاک شده

معادل ابجد

ماری

251

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری