معنی ماس

لغت نامه دهخدا

ماس

ماس. [ماس س] (ع ص) (از «م س س ») مس کننده. (از اقرب الموارد). و رجوع به مَس ّ شود.

ماس. (ع ص) (از «م وس ») رجل ماس، مردی که عتاب و سرزنش در وی نگیرد، یا مرد سبک و سبک سر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).

ماس. (اِ) مخفف آماس است که ورم باشد. (برهان). مخفف آماس است. (آنندراج). آماس و ورم. (ناظم الاطباء). و رجوع به آماس شود. || ماسیدن. (ناظم الاطباء). || الماس را نیز گفته اند و آن جوهری است معروف و بعضی گفته اند به معنی الماس عربی است. (برهان). الماس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). معرب الماس و معدن الماس غالباً در هندوستان است... صاحب مخزن الادویه... نام پارسی الماس را ماس گفته. (آنندراج) (انجمن آرا). اسم فارسی الماس است از احجار نفیسه.... (مخزن الادویه). || به زبان هندی ماه را گفته اند که عربان قمر خوانند. (برهان). و رجوع به ماه شود.


ماس حضرتی

ماس حضرتی. [ح َ رَ] (اِخ) دهی از دهستان چناران است که در بخش حومه ٔ وارداک شهرستان مشهد واقع است و 131 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

حل جدول

ماس

ماه هندی

گویش مازندرانی

ماس خاری

ماس خاری


ماس

ماست

زنبور

پسوندی است


چکیده ماس

ماست کیسه ای و آب گرفته


دسته ماس

دستگیره، آلت دست بازیچه، بهانه


دسکه ماس

چوب بالای پادنگ که پادنگ کوبان برای حفظ تعادل آن را نگه می...

عربی به فارسی

ماس

الماس , لوزی , خال خشتی , زمین بیس بال

فرهنگ فارسی هوشیار

ماس

(اسم) آماس ورم.

فرهنگ معین

ماس ماسک

(سَ) (اِمر.) (عا.) وسیله بی اهمیت، ابزاری ب ی ارزش و ناکارآمد.

معادل ابجد

ماس

101

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری