معنی ماشی

لغت نامه دهخدا

ماشی

ماشی. (ص نسبی) منسوب به ماش. || هرچیز به رنگ ماش. (ناظم الاطباء). به رنگ ماش. سبز تیره و متمایل به خاکی. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده). به رنگ دانه ٔ ماش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- گل ماشی، رنگ آجر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| هر غذای ساخته شده از ماش. (ناظم الاطباء).

ماشی. [] (اِخ) ابوالقاسم الحسین بن محمد اسحاق الماشی المروزی از روات حدیث است و به سال 359 درگذشته است. (از لباب الانساب ج 3 ص 84).

ماشی. (ع ص) رونده و در حدیث است: اِن لِلحاج الماشی بکل خطو سبعماءه حسنه. (منتهی الارب). رونده. (آنندراج). به سرعت راه رونده. (ناظم الاطباء). اسم فاعل است و جمع آن مشاه و ماشون و مؤنث آن ماشیه است. (از اقرب الموارد). رونده. ج، مشاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || سخن چین نزدیک والی، یا عام است. ج، مشاه. (منتهی الارب) (آنندراج). سعایت کننده و سخن چین. ج، مشاه. (ناظم الاطباء).

مترادف و متضاد زبان فارسی

ماشی

به رنگ ماش، سخن‌چینی، رونده

فرهنگ فارسی آزاد

ماشی

ماشِی، راه رونده، مَشی کننده، قدم زننده، سالک، دارای ماشیه (جمع: مُشاه)،

فرهنگ معین

ماشی

رونده، سخن چین. [خوانش: [ع.] (اِفا.)]

فرهنگ عمید

ماشی

پیاده،

حل جدول

ماشی

سبز تیره مایل به خاکی


سبز تیره مایل به خاکی

ماشی

عربی به فارسی

ماشی

پیاده , وابسته به پیاده روی , مبتذل , بیروح

واژه پیشنهادی

فارسی به عربی

انگلیسی به فارسی

Fastness to wet rubbing

ثبات ماشی تر

معادل ابجد

ماشی

351

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری