معنی ماق
لغت نامه دهخدا
ماق. (اِخ) نام ستاره ای در صورت مراءهالمسلسله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ماق. (ع اِ) بیغوله ٔ چشم از سوی بینی. (دهار). کنج چشم متصل بینی یا پیش چشم یا دنباله ٔ آن و در آن لغات است: مأق بالفتح و مؤقی کمعطی و ماقی کقاضی و ماق کمال و موقی ٔ کمحسن و الهمزه بعد القاف و مأقی کمأوی مقصوراً و موق کسوق و اُمق بتقدیم الهمزه المضمومه و مقیه. (منتهی الارب). کنج چشم متصل به بینی. (ناظم الاطباء). گوشه ٔچشم که به طرف بینی است. (آنندراج). گوشه ٔ چشم که متصل بینی است و آن مجرای اشک است در چشم. (از اقرب الموارد). گوشه ٔ چشم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ماق اصغر، کنج چشم در کنار خارجی صورت. (ناظم الاطباء). گوشه ٔ وحشی چشم که به صدغ پیوندد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ماق اکبر،کنج چشم متصل به بینی. (ناظم الاطباء). گوشه ٔ انسی چشم متصل به بینی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
حسین آباد ماق یا...
حسین آباد ماق یان. [ح ُ س ِ] (اِخ) دهی است از دهستان بیلوار بخش کامیاران شهرستان سنندج. واقع در 12هزارگزی شمال باختر کامیاران و 2هزارگزی ماویان. ناحیه ای است واقع در دامنه و سردسیر. دارای 71 تن سکنه میباشد. کردی زبانند. از چشمه و رودخانه ٔ آفریان مشروب میشود. محصولات آنجا غلات. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو میباشد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
امآق
امآق. [اَم ْ] (ع اِ) ج ِمؤق و مأق و موق و ماق. جمع دیگر این کلمات آماق است و دو کلمه ٔ اخیر به امواق نیز جمع بسته شود. کنج چشمان و یا دنباله یا کنار آنها که به بینی راه دارد. رجوع به کلمات مذکور و تاج العروس ذیل ماق شود.
آماق
آماق. (ع اِ) ج ِ ماق. گوشه های چشم از سوی بینی.بیغوله های چشم از جانب اِنسی. کنج چشم از درونسو.
غرب العین
غرب العین. [غ َ بُل ْع َ] (ع اِ مرکب) ناسوری که در ماق انسی چشم حادث می شود. رجوع به غرب شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
حل جدول
معادل ابجد
141