معنی مالک

لغت نامه دهخدا

مالک

مالک. [ل ِ] (اِخ) ابن ربیعهبن البدن بن عامر الخزرجی الساعدی مکنی به ابواسید (متوفی به سال 60 هَ.ق.) صحابی است. از وی در صحیحین 28 حدیث نقل شده است. در تاریخ وفات او اختلاف کرده اند و گویند از همه ٔ کسانی که در غزوه ٔ بدر شرکت داشتند دیرتر وفات یافته است. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 826).

مالک. [ل ِ] (اِخ) ابن عوف بن سعدبن یربوع النصری از هوازن، صحابی و از مردم طائف است. در غزوه ٔ حنین رئیس مشرکان بود و سپس اسلام آورد. در جنگ قادسیه شرکت داشت و دمشق را فتح کرد. در میان قوم خود شاعری بلند پایه بود. در حدود سال 20 هَ. ق. درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 829). و رجوع به اعلام زرکلی و الاصابه ج 3 ص 352 شود.

مالک. [ل ِ] (اِخ) ابن نضربن کنانه از مضر و جد جاهلی است. وی جد دهم حضرت رسول (ص) است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تاریخ گزیده ص 107 و 108 و انساب سمعانی ص 6 شود.

مالک. [ل ِ] (اِخ) ابن نویرهبن حمزهبن شداد... تمیمی یربوعی مکنی به ابی حنظله و ملقب به الجفول صحابی است. در عهد جاهلیت از اشراف و شاعران و از بزرگان قوم خود بود سپس اسلام آورد و حضرت رسول وی را به سرپرستی صدقات قوم خود تعیین کرد و چون خبر رحلت پیغمبر را دریافت، صدقات را در اختیار گرفت و میان قوم خویش قسمت کرد و چون سجاح ادعای نبوت کرد به وی پیوست و مرتد شد. خالدبن ولید او را در بطاح دستگیر کرد و به امر وی کشته شد. و رجوع به الاصابه طبع کلکته ج 6 ص 36 و فوات الوفیات ج 2 ص 143 و اعلام زرکلی ج 3 ص 830 شود.

مالک. [ل ِ] (اِخ) ابن انس بن مالک الاصبحی الحمیری مکنی به ابی عبداﷲ (93-179هَ. ق.) امام مدینه و پیشوای مذهب مالکی یکی از چهار مذهب اهل سنت و جماعت است. مردی متدین بود و از امرا و سلاطین دوری می جست. وی به درخواست منصور عباسی کتاب «الموطاء» را تألیف کرد. تألیفات دیگر او عبارت است از رساله ٔ «الوعظ» کتاب «المسائل » کتاب «النجوم » و «تفسیر غریب القرآن ». و نیز او را رساله ای است به رشید که ابوبکربن عبدالعزیز از اخلاف عمربن الخطاب خلیفه از او روایت کرده است. وی بعکس ابوحنیفه به احادیث و سنن رسول و صحابه و استناد بدانها رغبت وافر داشت. ولادت و وفات وی در مدینه اتفاق افتاد. (از اعلام زرکلی و تاریخ گزیده و منابع دیگر):
شافعی بینم و در دست هر انگشتی از او
مالک و احمد و نعمان به خراسان یابم.
خاقانی.
و رجوع به وفیات الاعیان به اهتمام محمد محیی الدین عبدالحمید چ مصر ص 284 و تاریخ گزیده ص 302 و 756 و معجم المطبوعات ج 2 ص 1609 و کشف الظنون ج 2 ص 1907 و 1908 و اعلام زرکلی شود.

مالک. [ل ِ] (اِخ) ابن ابی کرب بن تبعالاقرن از ملوک بنی حمیر است و 35 سال در یمن سلطنت کرد. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 264).

مالک. [ل ِ] (اِخ) نام سوداگری که یوسف علیه السلام را از اخوان او خریده بود. (غیاث) (آنندراج).

مالک. [ل ِ] (اِخ) نام فرشته ای که موکل دوزخ است و بعضی گویند که دربان دوزخ است. (غیاث). خازن دوزخ. (آنندراج). نام فرشته ای که دوزخ در حکم اوست. نام فرشته ای که دوزخ بانی کند. نام ملکی کاردار دوزخ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
با حسابم خوش، ار فذلکم اوست
من غلام سقر چو مالکم اوست.
سنائی (یادداشت ایضاً).
وزانکه گفتم کوه خُشَک مرا ملک است
به خشک چوبی، مالک کشیده بردارم.
سوزنی (یادداشت ایضاً).

مالک. [ل ِ] (اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی. نامی از صفات الهی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام خدای تعالی. (آنندراج).

مالک. [ل ِ] (اِخ) ابن عمیره. رجوع به ابوصفوان مالک... شود.

مالک. [ل ِ] (اِخ) ابن تیهان الانصاری. رجوع به ابوالهیثم مالک... شود.

مالک. [ل ِ] (اِخ) ابن سلیمان النهشلی. رجوع به ابوغسان مالک... شود.

مالک. [ل ِ] (اِخ) ابن اسماعیل نهدی کوفی. رجوع به ابوغسان مالک... شود.

مالک. [ل ِ] (اِخ) ابن سعیر. رجوع به ابومحمد مالک... شود.

مالک. [ل ِ] (اِخ) ابن ربیعه السلولی. رجوع به ابومریم مالک... شود.

مالک. [ل ِ] (اِخ) ابن عبدالواحد المسعمی. و رجوع به ابوغسان مالک... شود.

مالک. [ل ِ] (اِخ) ابن قیس. رجوع به ابوصرمه شود.

مالک. [ل ِ] (اِخ) ابن ذی حمامهتابعی است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ابوشرحبیل مالک... و رجوع به الاصابه ج 3 ص 344 شود.

مالک. [ل ِ] (اِخ) ابن عباده. رجوع به ابوموسی غافقی شود.

مالک. [ل ِ] (ع ص) خداوند. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که دارای چیزی باشد و بتواند در آن تصرف کند. خداوند و صاحب و متصرف و دارنده. (ناظم الاطباء). خداوند. رب. دارا. دارنده. ج، مالکین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج، مُلاّک، مُلَّک. (منتهی الارب) (آنندراج): هربنده ای از بندگان که در بندگی من است... در وقت گویایی من به این قسم یا مالک آن خواهم شد بعد از این همه آزادند در راه خدا. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 315).
تویی مملوک و هم مالک تویی مفضول و هم فاضل
تویی معمول و هم عادل تویی بهرام و هم کیوان.
ناصرخسرو (دیوان ص 362).
با بخیلی مجوی ره که نبود
هیچ دین دار مالک دینار.
سنائی.
مالک دین نشد کسی که نشد
از سر جود مالک دینار.
سنائی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
چگونه بسلامت تواندبود کسی که مالک نفس خود نتواند بود. (کلیله و دمنه).
در جهان مالک جهان سخن
مادح حضرت مبارک تست.
خاقانی.
مالک ملک جلال الدین کاندر تیغش
آتش و آب به هم بی ضرر آمیخته اند.
خاقانی.
و او را... مالک مرکبات سفلی کرد. (سندبادنامه ص 2).
ازبهر خدا که مالکان جور
چندین نکنندبر ممالیک.
سعدی.
چه کند مالک مختار که فرمان ندهد
چه کند بنده که سر بر خط فرمان ننهد.
سعدی.
خدای تعالی مرامالک این مملکت گردانیده. (گلستان).
بس مالکان باغ که دوران روزگار
کرده ست خاکشان گل دیوارهای باغ.
سعدی.
مالکترین کسی بر علم عمل کننده ٔ علم است. (منسوب به هوشنگ، از تاریخ گزیده).
- مالک تحریر، کسی که مالک و متصرف بنده است و حق آزاد کردن او را دارد:
رسم است که مالکان تحریر
آزاد کنند بنده ٔ پیر.
(گلستان).
- مالک رقبه، (اصطلاح فقهی) کسی که مالک عین غیر منقولی است. در فقه وغیر آن گاهی این اصطلاح در مقابل کسی بکار می رود که حق انتفاع در آن دارد و یا حق دیگری در آن دارا باشدمانند حق وثیقه در رهن و بیع شرط. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی).
|| صاحب ده و قریه و زمین زراعتی. بندار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || پادشاه. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج). حاکم و پادشاه. (ناظم الاطباء).
- مالک الملک، پادشاه پادشاهان. (مهذب الاسماء):
بوالمظفر ظل حق چون آفتاب
مالک الملک جهان در شرق و غرب.
خاقانی.
مالک الملک سخن خاقانیم کز گنج نطق
دخل صد خاقان بود یک نکته ٔ غرای من.
خاقانی.
منم در سخن مالک الملک معنی
ملک سر این نکته نیکو شناسد.
خاقانی.
از چنین عالمی تو بیخبری
مالک الملک عالم دگری.
نظامی.
- مالک یوم الدین، (قرآن 4/1) پادشاه روز جزا. (ناظم الاطباء). صاحب روز جزا. خدای تعالی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

مالک. [ل ِ] (اِخ) ابن عامر. رجوع به ابوعطیه ٔ وادعی شود.

مالک. [ل ِ] (اِخ) ابن طوق بن عتاب تغلبی (متوفی به سال 259 هَ. ق.) از امرا و اشراف و بخشندگان بود. به امر متوکل به حکومت دمشق منصوب شد و به مساعدت رشید شهر «رحبه» را در کنار فرات بنا کرد که به رحبه ٔ مالک معروف است. وی از فصحا بود و اشعاری نیز دارد. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 828). صاحب رحبه ٔ فرات است و به روزگار هارون الرشید می زیست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
تاج را طوقدار و مملوکند
مالک طوق و مالک دینار.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 204).
و رجوع به معجم البلدان ذیل رحبه مالک و فوات الوفیات ج 2 ص 142 شود.

فرهنگ معین

مالک

صاحب، دارنده، حاکم، پادشاه، نگهبان دوزخ. [خوانش: (لِ) [ع.] (ص.)]

فرهنگ عمید

مالک

کسی که صاحب چیزی باشد و می‌تواند در آن تصرف کند،
کسی که دارای زمین کشاورزی، کارگر و رعیت بسیار است، ارباب،
از نام‌های خداوند،
[قدیمی] نگهبان جهنم، مالک دوزخ،
[قدیمی] عزرائیل، ملک‌الموت،

حل جدول

مالک

دارنده

ذو

زمین دار

ذا

صاحب

ذا، ذو

مترادف و متضاد زبان فارسی

مالک

ارباب، دارا، دارنده، صاحب، صاحبخانه، ملک‌دار، موجر، آقا، مخدوم، خداوند، خدایگان، ذی‌حق،
(متضاد) مستاجر

فارسی به انگلیسی

مالک‌

Landlord, Possessor, Proprietor

نام های ایرانی

مالک

پسرانه، ارباب، آن که دارنده و صاحب اختیار چیزی یا کسی باشد، نام فرشته ای که نگهبان دوزخ است، از نامهایخداوند

گویش مازندرانی

مالک

انگل، صاحب ملک، ملاک

فرهنگ فارسی هوشیار

مالک

خداوند، کسی که دارای چیزی باشد و بتواند در آن تصرف کند، خداوند و صاحب و متصرف و دارنده، خداوند رب، دارا و دارنده ‎ خویشنیتار خاوند دارا داشتار دارناک، فرمانروا (صفت) کسی که چیزی را دارا باشد و تواند در آن تصرف کند خداوند دارا صاحب جمع: مالکین: خطی طلب که توی مالک ممالک قرب کجا بری دم مردن قباله املاک ک (وحشی. چا. امیر کبیر. ‎ 226)

فرهنگ فارسی آزاد

مالک

مالِک، دارنده، در اختیار دارنده، صاحب، مستولی و مسلّط، صاحب مُلک (جمع: مُلّاک، مُلَّک)،

فارسی به ایتالیایی

مالک

proprietario

padrone

فارسی به آلمانی

مالک

Besitzer (m), Besitzer (m), Eigentümer (m), Inhaber (m), Landete, Vermieter, Engel, Haben [verb]

فارسی به عربی

مالک

صاحب الملک، له، لورد، مالک، ملاک

عربی به فارسی

مالک

مالک , دارنده , ملا ک , متصرف , صاحب حق طبق کتاب

معادل ابجد

مالک

91

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری