معنی مالیده

لغت نامه دهخدا

مالیده

مالیده. [دَ / دِ] (ن مف) لمس کرده. (ناظم الاطباء). دست کشیده. مس کرده. || فشرده. فشار داده. || مشت و مال کرده. مشت مال داده چنانکه اندر گرمابه دهند. || اندود شده. (ناظم الاطباء). || بالا زده. دوتا کرده.
- بازمالیده، بالازده چنانکه آستین را یا پاچه ٔ شلوار را: هر دو سرآستین بازمالیده و ساقین برکشیده... (تاریخ طبرستان). و رجوع به مالیدن شود.
|| نیم دار. که به کار برده شده است. مستعمل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
گر عدوی تو چو روی است چو روی تو بدید
از نهیب تو شود نرم چو مالیده دوال.
فرخی.
حسنک پیدا آمد بی بند، جبه ای داشت حبری رنگ... دستاری نشابوری مالیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 180).
تو چشم مرا نیز به «مالیده ازاری »
روشن کن ازیرا که من ایزار ندارم.
سنائی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| در شاهد زیر ظاهراً بمعنی برهم نهاده و مرتب آمده است: موزه ٔ میکائیلی نودر پا و موی سرمالیده زیر دستار پوشیده. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 184). || گوشمالی داده. تنبیه شده. مجازات شده: که به سبب او مصلحان آسوده باشند و مفسدان مالیده. (کلیله و دمنه). || خمیده:
نه منت هیچ ناسزایی
مالیده کند به زیر بارم.
ناصرخسرو.
|| ساییده و جلاداده و صیقل زده. || ریزریز شده. || زمین هموار و برابر شده. (ناظم الاطباء). || پست. فروتر: احدل،یک دوش مالیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || در تداول عامه، که دیگر به حساب نیاید. که دیگر به شمار نیاید: حسابهای کهنه مالیده. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اصطلاح قمار و بازیهای کودکان است به معنی «قبول نیست » و «این دست به حساب گذاشته نشود». وقتی بازیکن بخواهد بازی خود را آغاز کند، قبل از شروع کار طرف بدو می گوید: این دست مالیده یعنی این بار که می خواهی بازی کنی به حساب نیاید. بدیهی است که وقتی حریف بازی خود را کرد نمی توان آن را مالیده کرد چه اگر باخته باشد خود مالیده کننده قبول نمی کند و اگر برده باشد زیر بار مالیده شدن بازی نمی رود.این اصطلاح از قمار و بازی کودکان و معنی حقیقی خویش تجاوز کرده و در مسائل و موارد مختلف به کار رود، وقتی کس لاپ بیاید یا زیربار کاری نرود می گویند آن را مالیده کرد. بدین ترتیب این لفظ در زبان عامه معنی و مفهومی عام به خود گرفته است. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده). || (اِ) قسمی از کلیچه که از آرد و شیر و مسکه و شکر سازند. (ناظم الاطباء). انگشتو. (فرهنگ فارسی معین): انگشتو، چنگالی و مالیده را گویند و آن نانی باشد گرم که با روغن و شیرینی بهم مالند. (برهان).

فرهنگ معین

مالیده

تنبیه شده، مالش داده شده، (عا.) تلف شده، از بین رفته، مرتب شده. [خوانش: (دِ) (ص مف.)]

فرهنگ عمید

مالیده

مالش‌داده‌شده،

حل جدول

مالیده

اصطلاحی است در بازی که می رساند بازی باید مکرر شود.

اصطلاحی است در بازی که می رساند بازی باید مکرر شود

فرهنگ فارسی هوشیار

مالیده

‎ (اسم) دست کشیده لمس کرده مس کرده، بهم فشار داده، مشت و مال داده، چیزی روی جسمی کشیده. -5 گوشمالی داده، تصادف کرده (دو اتومبیل با هم)، از بین رفته کان لم یکن محسوب شده، مستعمل: تو چشم مرا نیز بمالیده ازاری روشن کن ازیرا که من ایزار ندارم. (سنائی مصف. ‎ 713) -9 بالازده باز مالیده، (اسم) انگشتو.

فرهنگ عوامانه

مالیده

اصطلاحی است در بازی که می رساند بازی باید مکرر شود.

معادل ابجد

مالیده

90

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری