معنی ماه گرفتگی

لغت نامه دهخدا

ماه گرفتگی

ماه گرفتگی. [گ ِ رِ ت َ / ت ِ] (حامص مرکب) خسوف. خسف. انخساف. احتجاب قمر. پوشیدگی ماه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اِ مرکب) لکه های نسبهً بزرگ سیاه یا سرخ تیره رنگ بر ظاهر بشره مادرزاد. خالهای بزرگ سیاه به مقدار کفی، خردتر و بزرگتر که در بشره ٔ بعضی باشد مادرزاد که گمان برند آنگاه که ماه گرفته است زن آبستن به هر جای تن خود دست ساید همانجای تن جنین سیاه شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

فرهنگ معین

ماه گرفتگی

خسوف، لکه سرخی در پوست بدن به ویژه صورت، بر اثر رشد بیش از حد مویرگ های پوست. [خوانش: (گِ رِ تِ) (اِ.)]

فرهنگ عمید

حل جدول

ماه گرفتگی

خسوف، تاش

خسوف

فرهنگ فارسی هوشیار

ماه گرفتگی

(مصدر) خسوف شدن، لکه شدن صورت یا عضوی از بدن بطور دایم. توضیح مردم پندارند که در هنگام کسوف ماه مادر چنین شخصی با ناخن صورت یا عضوی از بدن خود را خارانده همانجا در طفلی که در شکم داشته لکه دار شده.

معادل ابجد

ماه گرفتگی

776

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری