معنی مبهم
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مُ هَ) [ع.] (اِمف.) نامعلوم، مجهول، پیچیده، دارای ابهام.
فرهنگ عمید
نامشخص، نامعلوم،
[قدیمی] ویژگی کار مشکل و پیچیده،
[قدیمی] پوشیده،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
دو پهلو، پوشیده، پیچیده، سربسته
مترادف و متضاد زبان فارسی
ابهامآمیز، اسرارآمیز، نامشخص، غیرواضح، ناواضح، پوشیده، پیچیده، تاریک، تیره، رمزآمیز، گنگ، مرموز، مشکل، معقد، نامعلوم، مغلق، نامفهوم،
(متضاد) بیابهام، روشن، مفهوم، واضح
فارسی به انگلیسی
Ambiguous, Blank, Blind, Blurry, Borderline, Cryptic, Dim, Double Dutch, Dubious, Equivocal, Filmy, Fuzzy, Hazy, Ill-Defined, Imprecise, Incomprehensible, Indefinable, Indefinite, Indeterminate, Indistinct, Intangible, Misty, Nebulous, Noncommittal, Noncommittally, Oblique, Obliqu
فارسی به ترکی
belirsiz, müphem
فارسی به عربی
باطنی، خافت، ذو علاقه، ضبابی، غامض، غیر دقیق، مبهم
عربی به فارسی
معمایی , مبهم , ناپیدا , نامعلوم , غیر برجسته , کمرنگ , نامریی , جزءی , غیرمحسوس , غیرمشخص , غیر معلوم , سر بسته وابهام دار
فرهنگ فارسی هوشیار
دربسته، بیهوش، کار فرو بسته
فرهنگ فارسی آزاد
مُبهَم، غیر قابل شناخت، پیچیده و نا مفهوم، نامعلوم (ابهام در عربی معانی دیگر هم دارد)،
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Aufgegabelt
واژه پیشنهادی
نامفهوم
معادل ابجد
87