معنی مت
لغت نامه دهخدا
مت. [م َ] (اِ) دوشاب و شیره ٔ انگور و یا خرما. (ناظم الاطباء) (از اشتنگاس).
مت. [م َت ت] (ع مص) دراز کشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کشیدن چیزی را. (از اقرب الموارد). || کشیدن آب بی چرخ چاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نزدیکی جستن با کسی برای سببی. (زوزنی). نزدیکی جستن. (دهار). پیوند خویشی جستن. (آنندراج) (از ناظم الاطباء).
مت. [م ُ] (ضمیر) به لهجه ٔ شیرازی من ترا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
که همچون مت ببوتن دل و ای ره
غریق العشق فی بحرالوداد.
حافظ (یادداشت ایضاً).
حل جدول
عربی به فارسی
جفت طاس , مردن , هلا ک شدن , تلف شدن , نابود کردن
معادل ابجد
440