معنی متاع

لغت نامه دهخدا

متاع

متاع. [م َ] (ع اِ) اخریان و کالا و سود ومنفعت و سامان و هر آنچه حوائج را سودمند باشد. ج، امتعه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قوله تعالی: ابتغاء حیله أو متاع، المراد بالحلیه الذهب و الفضه و بالمتاع الحدید و الصفرالنحاس و الرصاص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هر چه ازو نفع گیرند. (غیاث). مال التجاره و مال و اسباب و کالا و سامان و رخت و اخریان و اسباب خانه و جامه و پارچه و ظروف و حاصل و محصول و هر چه از وی نفع گیرند. (ناظم الاطباء). آنچه که از آن سود برند. آنچه که حوائج را سودمند بود. کالا. اخریان. ج، امتعه: یا ملک من شود در بازمانده ٔ عمرم از زر یا رزق یا جوهر یا ظرف یا پوشیدنی یا فرش یا متاع...از ملک من بیرون است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318).
گویند در مثل نبود رایگان گران
مشناس در متاع جهان رایگال عیال.
ناصرخسرو.
برهر یکی خرواری بار از حوائج و دیگر متاع. (سیاست نامه). اما اگر کسی را بر آن اطلاع افتد برادری ما چنان باطل گردد که تلافی آن به مال و متاع در امکان نیاید. (کلیله و دمنه).
ولیکن گرفتم که هرگز نجویم
نه ملک و منالی نه مال و متاعی.
خاقانی.
گرفتمت که هزاران متاع از اینسان هست
کدام حیله کنی تا فروخت بتوانی.
خاقانی.
آبش ز روی رفته و باد از سر
افتاده در متاع گرانبارش.
خاقانی.
آنکس که ز شهر آشنائی است
داند که متاع ما کجائی است.
نظامی.
بجای دوست گرت هر چه در جهان بخشند
رضا مده که متاعی بود حقیر از دوست.
سعدی.
در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی
باز در خاطرم آمد که متاعی است حقیر.
سعدی.
آنکس از دزد بترسد که متاعی دارد.
سعدی.
صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
حافظ.
لب و دهان تو صد جان به هیچ نستاند
متاع در همه جا کم بها ز بسیاری است.
کاتبی.
- متاع آب بردار و متاع آبدار، کنایه از متاعی که قیمتش زیاده از ارزش کرده باشند. این از اهل زبان به تحقیق پیوسته. (آنندراج). متاعی که قیمتش بیش از ارزش حقیقی آن باشد.
- متاع آبدار، متاع آب بردار. رجوع به ترکیب قبل شود.
- متاع آبدیده و متاع آب زده، متاع معیوب و ملوث به آب. (آنندراج).
- متاع آب زده، متاع آبدیده. رجوع به ترکیب قبل شود.
- متاع به زر نزدیک، جنسی که زود فروخته شود. (آنندراج):
سر گرانی مکن ای جان ز خرید دل ما
کاین متاعی است که بسیار به زر نزدیک است.
باقر کاشی (از آنندراج).
- متاع البیت، اسباب خانه. (ناظم الاطباء).
- متاع پَردار، متاع رایج و کثیرالمنفعه. (آنندراج):
- متاع دروغ پرداز، کالاها و سرمایه ٔ دروغ بزرگ و غریب:
هنر فتاده، فضیلت شکسته بازار است
همان سخن که متاع دروغ پردار است.
میرزاسعید اشرف (از آنندراج).
- متاع تنگ، متاع نایاب. (آنندراج). کالای نایاب.
- متاع دروغ بردار، مرادف متاع آب بردار. (آنندراج). و رجوع به متاع آب بردار شود.
- متاع روان، مرادف متاع پردار. (آنندراج).
- متاع روی دست، و متاع سردست، کنایه از کالای سهل و کم بها که پیش از متاع نفیس و گرانمایه نمایند. (آنندراج). کالای کم بها و فراوان:
تا فریبد ابلهان را از متاع روی دست
آسمان پیش از تو یوسف را به بازار آورد.
عرفی (از آنندراج).
دکانی چیده خلقش بر سر بازار انسانی
که جنت را متاع روی دست آن دکان بینی.
عرفی (از آنندراج).
- متاع سردست، متاع روی دست. و رجوع به ترکیب قبل شود.
- متاع شیرین، کنایه از کالای کمیاب و گران بها. (آنندراج).
- متاع غرقی، آلت تناسل. (آنندراج):
هر چه بودش ز نقد و جنس کساد
قیمت این متاع غرقی باد.
شفیع اثر (از آنندراج).
رجوع به غرقی شود.
- متاع غرور، لته ٔ حیض و آن را کهنه ٔ بی نمازی گویند. (آنندراج).
- || کالائی که موجب فریبندگی باشد. کالای فریب. (تفسیر ابوالفتوح رازی، ج 3 ص 71).
- || از جهت مرداری بر دنیا اطلاق کنند. (آنندراج). کنایه از دنیا: و سخاوت را با خود آشنا گرداند تا از حسرت مفارقت متاع غرور مسلم باشد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 52).
به سرخ و زرد جهان دل منه که پیوسته
خراج مرد نفور است از متاع غرور.
داراب بیک جویا (از آنندراج).
- متاع کَس مَخَر، متاع کاسد. سَهل البیع. (آنندراج). و رجوع به شاهد ترکیب بعد شود.
- متاع کَس میاب، متاع نایاب. (آنندراج):
در چارسوی دهرنشان وفا مجو
کاینجا متاع کس مخر و کس میاب نیست.
عارف (از آنندراج).
- امثال:
متاع نیک از هر دکان که باشد، یعنی هنر و خوبی از هر که باشد پسندیده است. (آنندراج):
دکان حسن یوسف گر بسته شد تو مانی
باید متاع نیکو از هر دکان که باشد.
کاتبی (از آنندراج).
|| شرم زن. متاع المراءه؛ فرج زن. (بحر الجواهر) (از ذیل اقرب الموارد). || آخریان فانی. منه قوله تعالی: و ما الحیوهالدنیا الامتاع الغرور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).و رجوع به ترکیب «متاع غرور» ذیل معنی اول شود. || (اِمص) برخورداری. اسم است تمتع را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برخورداری. (ترجمان القرآن) (آنندراج).

متاع. [م ُ] (ع ص) (از «ت ی ع ») قی کرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قی شده و استفراغ شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون).

فرهنگ معین

متاع

(مَ) [ع.] (اِ.) اسباب، کالا.

فرهنگ عمید

متاع

آنچه بتوان خرید یا فروخت، کالا، اسباب، مال،

حل جدول

متاع

کالا

جنس

کالا، جنس

مترادف و متضاد زبان فارسی

متاع

اثاثه، اروس، تنخواه، جنس، کالا، مال‌التجاره

فارسی به انگلیسی

متاع‌

Commodity, Merchandise

فارسی به عربی

متاع

سلعه، مقاله

فرهنگ فارسی هوشیار

متاع

کالا و سود و منفعت و سامان و هر آنچه حوائج را سودمند باشد، کالا و اسباب

فرهنگ فارسی آزاد

متاع

مِتاع، کالا، وسائل، وسائل زندگی از طعام تا اثاث و اَبزار (غیر از نقدان یعنی طلا و نقره)، جمع (: اَمتِعَه، جمع الجمع: اَماتِع، اَماتیع)،

معادل ابجد

متاع

511

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری