معنی متدین
لغت نامه دهخدا
متدین. [م ُ ت َ دَی ْ ی ِ] (ع ص) راستکار و دیندار. (منتهی الارب). دیندار و راستکار. (آنندراج). راستگار و دین دار و فربود. (ناظم الاطباء). مأخوذ از تازی، دیندار و فربود و راست و درست و شاهیده و درستکار و راستکار و پایدار و در دین خود و شاهنده و صالح و صادق. (ناظم الاطباء). دیندار. بادیانت. آن که به احکام دین عمل کند: مردی اهل و ادیب و فاضل و نیکو منظر و متدین و متواضع دیدم. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو). مردی بود که در عصر او اصیل تر و عالم تر و متدین تر از وی نبود. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 92). در مواضی ایام دهقانی بوده است صاین و متدین و متورع و متقی. (سندبادنامه ص 129). || امین درست کار. و رجوع به تدین شود. || وام دار ومدیون و مقروض. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون).
فرهنگ معین
(مُ تَ دَ یِّ) [ع.] (اِفا.) دیندار، با دیانت.
فرهنگ عمید
بادیانت، باایمان، دیندار،
حل جدول
باایمان، پارسا
مترادف و متضاد زبان فارسی
باایمان، بادیانت، پارسا، خداشناس، دینباور، پرهیزگار، دیندار، مومن، متقی، مقدس،
(متضاد) بیدین، نامتدین
فارسی به انگلیسی
Devout, Pious, Religious
فارسی به ترکی
dindar
فرهنگ فارسی هوشیار
راستکار دیندار، صالح و صادق
فرهنگ فارسی آزاد
مُتَدَیِّن، دین دار، با دیانت،
معادل ابجد
504