معنی متصور

لغت نامه دهخدا

متصور

متصور. [م ُ ت َ ص َوْ وِ] (ع ص) با خود صورت کننده چیزی را و صورت بندنده. (آنندراج). کسی که تصور می کند و دریافت می نماید. (ناظم الاطباء). تصور کننده و صورت چیزی را در ذهن خطور دهنده.
|| نزدیک شونده به افتادن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که از اثر طعنه ٔ ضرب مایل به افتادن باشد. (ناظم الاطباء). || صاحب تدبیر و فکر و اندیشه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون).

متصور. [م ُ ت َ ص َوْ وَ] (ع ص) تصور شده و گمان شده. و قابل توهم و تصور و قابل دریافت و اداراک و ممکن و محتمل الوقوع. (ناظم الاطباء): و بعضی نیز بنابر مصلحت کلی که نفع عام در آن متصور باشد. (انوار سهیلی).
- متصور شدن، تصور شدن. در ذهن خطور کردن: پادشاه بی رعیت متصور نشود. (مجالس سعدی ص 25). نه لقمه ای که متصور شدی بکام آید یا مرغی که بدام افتد. (گلستان).
چون متصور شود در دل ما نقش دوست
همچو تبش بشکنم هر چه مصور شود.
سعدی.
گرمتصور شدی با تو برآمیختن
حیف نبودی وجود در قدمت ریختن.
سعدی.
چنان تصور معشوق در خیال من است
که دیگرم متصور نمی شود معقول.
سعدی.
- متصور گشتن، به تصور آمدن. گمان داشتن:... آن ایام مردمی دیدمی که در مساقط اوراث تتبع و تفحص دانه ها می کردندی و در آن یک دانه ممکن و متصور نگشتی. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 326).

فرهنگ معین

متصور

(مُ تَ صَ وِّ) [ع.] (اِفا.) تصور کننده، خیال کننده.

فرهنگ عمید

متصور

تصورشده، گمان‌شده،

کسی که صورت چیزی را در خیال خود مجسم می‌کند،

حل جدول

متصور

پنداشتی

مترادف و متضاد زبان فارسی

متصور

انگاشته، پنداشته، قابل‌تصور، ممکن

فرهنگ فارسی هوشیار

متصور

تصور کننده و صورت چیزی را در ذهن خطور دهنده، کسی که تصور میکند و دریافت می نماید

فرهنگ فارسی آزاد

متصور

مُتَصَوِر، تَصَوُّر شونده، تصور کننده،

مُتَصَوَّر، تصور شده، گمان شده، صورت پذیرفته در ذهن،

معادل ابجد

متصور

736

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری