معنی متضاد اخراج
حل جدول
ادخال
لغت نامه دهخدا
اخراج. [اَ] (ع اِ) ج ِ خرج.
اخراج. [اِ] (ع مص) بیرون کردن.بیرون کشیدن. بیرون آوردن. نقیض ادخال:
دی شوی بینی تو اخراج بهار
لیل گردی بینی ایلاج نهار.
مولوی.
وجه بیرون رفتن عقل از سر عاشق مپرس
کرد نافرمانی سلطان ز شهر اخراج شد.
نسبتی.
- اخراج ساختن، دفع کردن. رد کردن. بدر کردن.
- اخراج کردن، بیرون کردن. دفع کردن. کسی را از شغل و کار خود بازداشتن. طردکردن. راندن. نفی کردن. تبعید کردن. جلاء وطن.
|| ادا کردن باج را. || شکار کردن شترمرغ ابلق را. || نکاح کردن زنی را سرخ رنگ که سپیدی آن بسیاهی زند. || اخراج راعیه، چریدن بعض چراگاه و گذاشتن بعض آنرا. || گذشتن بر کسی سالی که در نیم آن فراخی و در نیم دیگر تنگی بود. || اخراج بلد؛ نفی بلد. تبعید. نزد فارسیان بمعنی برآوردن گناهکاری را از شهری یا دهی و شهری و به دهی فرستادن و یا برآوردن شخص اخراجی یعنی آنکه او را از شهر یا ده برآورده باشند.
|| اخراج دم، حجامت. خون گرفتن. || اخراج عضوی از بدن، قطع عضوی از اعضاء. || اخراج براز؛ دفع آن. || اخراج البول دفعهً دفعهً؛ ایزاغ. (تاج المصادر بیهقی).
متضاد
متضاد. [م ُ ت َ ضادد] (ع ص) با هم مخالفت کننده. (آنندراج) (غیاث). مخالف یکدیگر. یقال هما متضادان، آن دو مخالف یکدیگرند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد): از طبیب پرسیدم گفت زار برآمده است و دو سه علت متضاد دشوار است علاج آن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 370). و همی بینیم که چیزهای متضاد پدید همی آید. (جامع الحکمتین ناصرخسرو). که بنیت آدمی آوندی ضعیف است پر اخلاط فاسد، چهار نوع متضاد. (کلیله چ مینوی، ص 55). و با این هم چهار دشمن متضاداند طبایع با وی همراه بل هم خواب. (کلیله چ مینوی ص 55). || (اصطلاح بدیع) این صنعت چنان باشد که دبیر یا شاعر در نثر و نظم الفاظی آرد که ضد یکدیگر باشد، چون حاره و بارد، نور و ظلمت، درشت و نرم، و سیاه و سفید. (حدائق السحر، ص 24). بیتی یا مصراعی که در آن صنعت تضاد باشد. || (اصطلاح دستور زبان) به کلماتی اطلاق می شود که در صورت مختلف و در معنی ضد هم باشند.
مترادف و متضاد زبان فارسی
فرهنگ معین
(اِ) [ع.] (مص م.) بیرون کردن، بیرون کشیدن.
فرهنگ واژههای فارسی سره
فرهنگ فارسی هوشیار
جمع خرج، خراج بیرون کردن بیرون کردن
فارسی به ایتالیایی
فرهنگ عمید
بیرون کردن کسی از محل کارش،
بیرون کردن،
(صفت) کسی که از جایی بیرون شده باشد، اخراجشده،
(اسم) [قدیمی] هزینه، خرج،
فارسی به عربی
ابعاد، جزمه، طرد، نتوء
فارسی به آلمانی
Stiefel [noun], Die, Verbannung
معادل ابجد
2050