معنی متملق
لغت نامه دهخدا
متملق. [م ُ ت َ م َل ْ ل ِ] (ع ص) چاپلوسی کننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چاپلوس و خوش آمدگوی. (ناظم الاطباء). مزیدگو. سبزی پاک کن. بادمجان دور قاب چین. چاخان. داریه نم کن. لابه گر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تملق شود. || ملاطفت و مهربانی کننده. مهربان. || خاطرنواز و ملایم و شیرین. || ریشخند کننده. (ناظم الاطباء).
فرهنگ معین
(مُ تَ مَ لِّ) [ع.] (اِفا.) چاپلوس.
فرهنگ عمید
چاپلوس، خوشامدگو،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
چاپلوس
مترادف و متضاد زبان فارسی
صفت تملقگو، چاپلوس، چربزبان، زبانبهمزد، سالوس، کاسهلیس، مجیزگو، مداهنهگر
فارسی به انگلیسی
Unctuous, Flatterer, Obsequious, Subservient, Sycophant, Toady
فارسی به عربی
متزلف
فرهنگ فارسی هوشیار
چاپلوسی کننده، خوش آمدگوی
فرهنگ فارسی آزاد
مُتَمَلِّق -تظاهر به محبت و دوستی کردن، بر خلاف حالت قلبی اظهار و ارادت کننده متملق، مَضغ کننده
معادل ابجد
610