معنی متواضع

لغت نامه دهخدا

متواضع

متواضع. [م ُ ت َ ض ِ] (ع ص) فروتن. (زمخشری) (مهذب الاسماء). فروتنی کننده ونرم گردنی و زاری نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فروتنی کننده و نرمی کننده و خواری نماینده. فرمان بردار و فروتن و با خضوع و احترام کننده و باادب و ملایم. (ناظم الاطباء):
جبارتری چون متواضعتر باشی
باشی متواضعتر چون باشی جبار.
منوچهری.
هست جبار ولیکن متواضع گه جود
متواضع که شنیده ست که جبار بود.
منوچهری (دیوان چ 2 چ دبیرسیاقی ص 219).
مردی اهل و ادیب و فاضل و نیکومنظر و متواضع دیدم. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو ص 130). و رجوع به تواضع شود. || خلیق و خوش خلق. || نوازنده و مهربانی کننده. (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

متواضع

(مُ تَ ض) [ع.] (اِفا.) فروتن، فروتنی کننده.

فرهنگ عمید

متواضع

بی‌تکبر، فروتن،

حل جدول

متواضع

فروتن

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

متواضع

فروتن

مترادف و متضاد زبان فارسی

متواضع

افتاده، خاشع، خاضع، خاکی، درویش، فروتن،
(متضاد) متکبر

فارسی به انگلیسی

متواضع‌

Humble, Modest, Nice, Obeisant, Respectful, Reverent, Reverential, Self-Effacing

فارسی به عربی

متواضع

غیر انانی، متواضع

عربی به فارسی

متواضع

زبون , فروتن , متواضع , محقر , پست , بدون ارتفاع , پست کردن , فروتنی کردن , شکسته نفسی کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

متواضع

فروتن، فرمان بردار، احترام کننده

فرهنگ فارسی آزاد

متواضع

مُتَواضِع، فروتنی کننده، تواضع کننده (ضد تکبّر)،

فارسی به آلمانی

متواضع

Bescheiden, Demütig

معادل ابجد

متواضع

1317

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری