معنی مثل خود را لو دادن

حل جدول

مثل خود را لو دادن

قافیه را باختن


لو دادن

مشت کسی را باز کردن.

مشت کسی را باز کردن


کنایه از خود را لو دادن

قافیه را باختن

لغت نامه دهخدا

لو دادن

لو دادن. [ل َ / لُو دَ] (مص مرکب) (عامیانه) لاو دادن. رجوع به لاو دادن شود.
- به لو دادن، از دست دادن.از دست بدادن.
- لو دادن چیزی را یا مالی را، به مفت از دست دادن. به رایگان از دست دادن. از دست دادن به رایگان یا به ثمن بخس. به رایگان یا به نرخی ارزان از دست دادن. از دست دادن بی عوض.
- لو دادن خود را، گناه خود را ابلهانه اظهار کردن. راز خود را آشکار کردن.
- لو دادن کسی را، سرّ او را بروز دادن. راز او را فاش کردن. پنهانی را به دست دادن. راز بد او را فاش کردن. آشکار کردن سر کسی را. راز کسی را آشکار کردن. گناه سپرده ٔ او را فاش کردن. سر اورا گفتن. راز پرده ٔ او آشکار کردن. لو دادن شریک جرم خود را. تباهکاری وی را بروز دادن: زن از سرقت شوی باخبر بود چون او را نوید دادند شوهر را لو داد.
- لو دادن ناموس خود را،تن دادن که با وی تبهکاری کنند. به بی عصمتی تن دادن. راضی شدن که با وی فساد کنند. عفاف خود را از دست دادن.


لو

لو. (پسوند) مزید مؤخر امکنه باشد: پیچه لو.آب لو. مقصودلو. کندلو. دیرسمالو. زیادلو. فراسانلو.بالو. خرسگلو. قولو. فهلو (پهله = فهله). سپانلو.

لو. (اِ) ظرف هرچه باشد. (شعوری).

لو. [ل َ / لُو] (اِ) حلوا. (جهانگیری). نوعی از حلوا. (برهان):
لو و لوزینه اش در کار کردند
ز جام عشرتش بیدار کردند.
مجیر بیلقانی.
|| پشته. بلندی. (از جهانگیری) (از برهان):
بدو بر شبان گفت ایدر بدو
ره تازه پیش آیدت پر ز لو.
فردوسی.
|| زردآب. (جهانگیری). زردآب را نیز گویند که به عربی صفرا خوانند. (برهان):
غلط مکن ز ترش گر برای دفعلو است
ز رشک چون تو نگاری است رنگ و بوی ترش.
مولوی.
|| لب. (جهانگیری). به معنی لب هم آمده که به زبان عربی شفه گویند، چه در فارسی باء به واو و برعکس تبدیل می یابد. (برهان):
مخلف خالدار مو لو شکر و کفاخشن
حاجت وصف بنده نی هرکه خشن مجاخشن.
پورفریدون.
|| لاو.
ترکیب ها:
- لو انداختن. لوانداز. لو دادن. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود و لاو شود.
|| نامی که در شهسوار و رامسر به اوجا دهند. رجوع به اوجا شود. || در لهجه ٔ گیلکی، بیاره یعنی بته ٔ پاره ای گیاهان، چون: هندوانه، خربزه، کدو، خیار و مانند آن.

لو. (اِخ) نام قصبه ای از مازندران. (جهانگیری) (برهان).

فرهنگ فارسی هوشیار

لو دادن

(مصدر) سر کسی را بروز دادن مشت کسی را باز کردن اسرار قلبی یا خطای خود را فاش کردن: دست و پایش را گم کرد و نزدیک بود که خود را لوبدهد. یا لو دادن چیزی را یا مالی را. مفت از دست دادن آنرا. یا لودادن ناموس خود را. به بی عفتی تن دادن.

فرهنگ معین

لو دادن

مشت کسی را باز کردن، اسرار قلبی یا خطای خود را فاش کردن. [خوانش: (لُ. دَ) (مص م.)]

فارسی به عربی

لو دادن

إبلاغٌ عن

فرهنگ عوامانه

لو دادن

مشت کسی را بازکردن است.

فرهنگ عمید

لو

* لو دادن
* لو دادن: (مصدر متعدی) [عامیانه] اسرار خود یا دیگری را فاش کردن،
* لو دادن چیزی: [عامیانه، مجاز] آن را مفت از دست دادن،

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

مثل خود را لو دادن

1476

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری