معنی مثل فرد بلاتکلیف
حل جدول
یک لنگه پا
بلاتکلیف
دارای آینده نامعلوم
معطل
دارای آینده نا معلوم
مثل فرد بسیارعبوس
برج زهرمار
مثل فرد بدخلق
گوشت تلخ
مثل فرد پرحرف
روده دراز
مثل فرد بسیارپیر
آفتاب لب بام
لغت نامه دهخدا
بلاتکلیف. [ب ِ ت َ] (ع ص مرکب) (از: ب + لا (نفی) + تکلیف) بدون تکلیف. بی تکلیف. آنکه نداند چه کار باید بکند. (فرهنگ فارسی معین). که نداند چه بایدش کردن.
فرهنگ معین
(~. تَ) [ع.] (ص.) آن که نداند چه کار باید بکند، بدون تکلیف.
فرهنگ واژههای فارسی سره
بی برنامه
کلمات بیگانه به فارسی
بی برنامه
مترادف و متضاد زبان فارسی
پادرهوا، معلق، معوق، نامشخص، نامعلوم،
(متضاد) مشخص، معلوم
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
1427