معنی مثل مترصد فرصت مناسب بودن

حل جدول

فارسی به آلمانی

فرصت مناسب

Gelegenheit [noun]


مناسب بودن

Anpassen, Anzug (m), Fa.hig, Fähig, Farbe (f), Geschickt, Werden, Lang, Lange, Länge, Sehnen, Weit

فارسی به عربی

فرصت مناسب

مناسبه


مناسب بودن

ابد، اخلط، اصبح، بدله، قادر، لمده طویله، ناسب

فارسی به ایتالیایی

فرهنگ فارسی هوشیار

مناسب بودن

به دندان بودن شایستن

لغت نامه دهخدا

مترصد

مترصد. [م ُ ت َ رَص ْ ص ِ] (ع ص) امیدوار و چشم داشت دارنده. (آنندراج) (غیاث). منتظر. (دهار). انتظار کشنده. منتظر و نگران. چشم براه و بیدار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون): در اثناء این حال ابوالحسن سیمجور از سیستان باز گشته و بی اجازت حضرت به خراسان آمده و مترصد فتنه و تشویش نشسته. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 77). مترصد آن که بوقت صبح محذور واقع شود و حادثه نازل گردد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 96). خویشتن بدارالملک بلخ رفت و منتظر و مترصد وصول مدد بنشست. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 259). در طلبش متلهف بود و پویان و مترصد و جویان. (گلستان). یکی از ملوک عجم شنیدم که متعلقان را همی گفت که مرسوم فلان را چنانکه هست مضاعف کنید که ملازم درگاه است و مترصد فرمان. (گلستان).


فرصت

فرصت. [ف ُ ص َ] (ع اِ) فُرصه. نوبت. (اقرب الموارد). موقع. مجال. (ناظم الاطباء): اگر در حیرت روزگار گذارم فرصت فایت شود. (کلیله و دمنه). یاد کرده می آید ضایع گردانیدن فرصت. (کلیله و دمنه). در آن فرصت که من در خدمت مولانا سعدالدین... می بودم. (انیس الطالبین ص 142). در یک فرصت که حضرت خواجه ٔ ما قدس اﷲ روحه در قرشی بودند. (انیس الطالبین ص 139). باز به مرو آمد و بعد از فرصتی بار گیر به هرات رفت. (از رشحات علی بن حسین کاشفی).
- به فرصت، با استفاده از فرصت. در موقع مناسب: دمنه به فرصت خلوتی طلبید. (کلیله و دمنه).
- فرصت دادن، وقت دادن. مهلت دادن. (یادداشت به خط مؤلف):
بداندیش را جاه و فرصت مده
عدو در چه و دیو در شیشه به.
سعدی.
- فرصت داشتن، وقت داشتن. (یادداشت به خط مؤلف).
- فرصت کردن، وقت داشتن. فرصت داشتن. (یادداشت به خط مؤلف).
- فرصت نکردن، وقت نداشتن. مقابل فرصت کردن.
- کم فرصت، آنکه وقت کافی برای کارهایش ندارد.
|| هنگام لایق و وقت مناسب. (ناظم الاطباء): به وقت و فرصت میفرستاد و ضیعتی نیکو خرید آنجا. (تاریخ بیهقی).میخواهم که در این فرصت خویشتن را بر شیر عرض کنم. (کلیله و دمنه).
حرامش بود نعمت پادشاه
که هنگام فرصت ندارد نگاه.
سعدی.
- فرصت از دست دادن، استفاده نکردن از موقع مناسب.
- فرصت جستن، در پی موقع مناسب بودن: خواجه همه روزه فرصت می جست. (تاریخ بیهقی). همیشه... فرصت جستی و تضریب کردی و المی بزرگ بدین چاکر رسانیدی. (تاریخ بیهقی). اگر کسی خوابی بیند و فرصتی جوید آن دیدن و آن فرصت چندان است که ما بر تخت پدر نشینیم. (تاریخ بیهقی). دمنه روزی فرصت جست. (کلیله و دمنه).
- فرصت جو، فرصت جوی. آنکه در پی موقع مناسب باشد. (یادداشت به خط مؤلف). آنکه مترصد وقت و منتظر فرصت باشد. (آنندراج): نامه ها رسیده که فرصت جویان می جنبند. (تاریخ بیهقی). دست به دست کنید تا فرصت جویان را برانداخته آید. (تاریخ بیهقی). ما را داماد و خلیفه باشد و شر این فرصت جوی دور شود. (تاریخ بیهقی).
- فرصت جویی، فرصت جستن: خراسان را فروگذاشتن با بسیار فتنه و خوارج و فرصت جویی. (تاریخ بیهقی).
- فرصت شماردن (شمردن)، از فرصت استفاده کردن. موقع را مناسب دیدن. حداکثر استفاده کردن از چیزی. (از یادداشت به خط مؤلف):
سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست
در میان این و آن فرصت شمر امروز را.
سعدی.
چو ما را به غفلت بشد روزگار
تو باری دمی چند فرصت شمار.
سعدی.
ز خود بهتری جوی و فرصت شمار
که با چون خودی گم کنی روزگار.
سعدی.
فرصت شمر طریقه ٔ رندی که این نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست.
حافظ.
فرصت شمار صحبت کز این دوروزه منزل
چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن.
حافظ.
- فرصت طلب، فرصت جو. هنگام جو. مترصد. (یادداشت به خط مؤلف).
- فرصت طلب کردن، فرصت جستن. فرصت جویی کردن:
ملک فرصت طلب میکرد بسیار
که با شیرین کند یک نکته برکار.
نظامی.
- فرصت طلبی، فرصت جویی.
- فرصت غنیمت دانستن، فرصت شمردن. از فرصت استفاده کردن: گفت از جاهت اندیشه همی کردم. اکنون که درچاهت دیدم فرصت غنیمت دانستم. (گلستان).
- فرصت غنیمت شمردن، انتهاز. (از تاج المصادر بیهقی).
- فرصت نگاه داشتن، فرصت جستن. منتظر فرصت بودن: فرصت نگاه میداشت و حیلت میساخت. (تاریخ بیهقی). قابیل دل بر کینه نهاد و فرصت نگاه میداشت که او را چگونه کشد. (قصص الانبیاء ص 24). پس فرصت نگاه داشتند که سر بر سجده نهاد، یکباره سنگ برگرفتند و بر سر او زدند. (قصص الانبیاء ص 32). شخصی به تجسس ایشان برگماشتند و فرصت نگاه میداشتند. (گلستان).
نگه دار فرصت که عالم دمی است
دمی نزد دانا به از عالمی است.
سعدی.
- فرصت یافتن، به دست آوردن وقت مناسب: فرصتی یابد و شری به پا کند. (تاریخ بیهقی). انوشروان میخواست کی فرصتی یابد و پدر را از آن منع کند. (ابن بلخی). فرصتی یافت و جامه ببرد. (کلیله و دمنه).
به مهد آوردنش رخصت نمی یافت
به رفتن نیز هم فرصت نمی یافت.
نظامی.
باغبان را خار چون در پای رفت
دزد فرصت یافت کالا برد تفت.
مولوی.
|| مناسبت و موافقت. || دست یافت و دسترس. || مساعدت روزگار. (ناظم الاطباء). فراغت:
چو دستت رسد مغزدشمن برآر
که فرصت فروشوید از دل غبار.
سعدی.
از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی
از ازل تا به ابد فرصت درویشان است.
حافظ.
رجوع به فرصه شود.

فرهنگ عمید

فرصت

وقت مناسب برای کاری،
زمان، وقت،
* فرصت دادن: (مصدر لازم) وقت و مجال دادن به‌ کسی برای انجام کاری،
* فرصت داشتن: (مصدر لازم) وقت مناسب داشتن برای انجام دادن کاری،
* فرصت‌ یافتن: (مصدر لازم) به‌دست آوردن وقت مناسب برای انجام کاری،


مترصد

چشم‌به‌راه، منتظر،

فرهنگ معین

مترصد

(مُ تَ رَ صِّ) [ع.] (اِفا.) چشم به راه، منتظر.

معادل ابجد

مثل مترصد فرصت مناسب بودن

2289

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری