معنی مجموعه داستانی از اوون ویستر

واژه پیشنهادی

گویش مازندرانی

لغت نامه دهخدا

داستانی

داستانی. (ص نسبی) سزاوارِ مَثَل زدن. مَثَل زدنی.
- داستانی شدن، سزاوارِ مَثَل زدن گردیدن. مَثَل زدنی شدن. درخورِ شهره شدن گردیدن. درخورِ مَثَل ِ سائر گشتن شدن:
سخن کز دهان بزرگان رود
چو نیکو بُوَد داستانی شود.
ابوشکور.
مکافات ِ بد گر کنی نیکوی
به گیتی درون داستانی شوی.
فردوسی.
|| (حامص) (در ترکیب): همداستانی. موافقت. مرافقت.

داستانی. (اِخ) ابوعبداﷲ. حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده (مؤلف به سال 730 هَ. ق.) در فصل چهارم از باب پنجم نام وی در عداد مشایخ قبل از زمان خویش آورده است. (تاریخ گزیده چ اروپا ص 795). و نیز رجوع به «داستان » (نام محل) شود.


مجموعه

مجموعه. [م َ ع َ] (ع ص) جمع شده و گرد آمده و گردآورده و فراهم آمده. (ناظم الاطباء).
- مجموعه ٔ کلام، حاصل کلام. مختصر کلام. (ناظم الاطباء).
- مجموعه ٔ گل، انبوهی از گل. گلستان. باغچه ٔ گل:
چون صبا مجموعه ٔ گل را به آب لطف شست
کج دلم خوان گر نظر بر صفحه ٔ دفتر کنم.
حافظ.
شرح مجموعه ٔ گل مرغ سحر داند و بس
که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست.
حافظ.
در کنار بوستان مجموعه ٔ رنگین گل
صائب از اوراق دیوان تو یادم میدهد.
صائب.
|| (اِ) مخزن. (ناظم الاطباء). خزانه. گنجینه:
بدست آوریدند مردی شگرف
که مجموعه ای بود از آن جمله حرف.
نظامی.
ای یار غار و سید صدیق و راهبر
مجموعه ٔ فضائل و گنجینه ٔ صفا.
سعدی.
ابروی دلارایت مجموعه ٔ زیبایی
مجموع چه غم دارداز من که پریشانم.
سعدی.
|| جُنگ. دفتری که در آن مطالب متنوع و مختلف گرد آورند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و این سخن را مجموعه ای است که آن را کلیله و دمنه خوانند. (کلیله و دمنه).
خاطر به دست تفرقه دادن نه زیرکی است
مجموعه ای بخواه و صراحی بیار هم.
حافظ.
|| تمام و همه و همگی. || محل اجتماع. || توده و جماعت. || مجلس و انجمن. (ناظم الاطباء). || سینی را گویند و آن ظرفی باشد مدور و کلان که در آن پیاله ها و مانند آن نهند. (آنندراج). مجمعه و طبق. (ناظم الاطباء). سینی بزرگ. تشت خوان. قسمی سینی بزرگ مدور مسین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجمعه شود. || یک قسم خوشبوی مرکبی. (ناظم الاطباء). معروف است از ادویه به نزدیک اهل بصره و آن انواع روغنهاست که به هم جمع کرده باشند چون خیری و دهن الغار و روغن هسته ٔ زردآلو... و قدری جند بیدستر و اندکی مشک اضافه کنند و بجوشانند. (ترجمه ٔ صیدنه). || (اصطلاح ریاضی) دسته ای از نقاط یا اعداد که دارای خواص مشترکی باشند یا در شرایط معینی با هم ارتباط داشته باشند، مثلاً گویند: مجموعه ٔ اعداد حقیقی، مجموعه ٔ نقاط یک خط، مجموعه ٔ دوایر، مجموعه ٔ توابع. (فرهنگ فارسی معین). از اواخر قرن نوزدهم هر گروه مشخص از اشیاء دو بدو متمایز را مجموعه وهریک از آن اشیاء را یک عضو این مجموعه گویند که ممکن است اعداد با همه ٔ گوناگونیهای آنها، نقاط، بردارها، اشکال، معادلات، توابع و غیره باشند. در صورتی که شماره ٔ اعضای یک مجموعه محدود باشد، آن مجموعه را محدود خوانند، مانند مجموعه ٔ مقسوم علیه های یک عدد صحیح و در صورتی که این شماره نامحدود باشد، مجموعه رانامحدود خوانند مانند مجموعه ٔ مضربهای یک عدد، عضویت یک مجموعه را به صورت A ه a نمایش می دهند و آن را چنین می خوانند: a عضو A است، یا a به A تعلق دارد. قراردادهای دیگری برای اجرای اعمال ریاضی در مجموعه هایا روابط آنهابا یکدیگر هست، از جمله Aa B، یعنی هر عضو A عضو B است. اگر BaA باشد آن گاه B-A را متمم B نسبت به A خوانند. نظریه ٔ مجموعه ها از مباحث مهم ریاضی جدید است. (از لاروس و ریاضی آنالیز دکتر مصاحب).

فرهنگ فارسی هوشیار

داستانی

(صفت) منسوب به داستان. قصه یی روایی اساطیری، مقابل تاریخی: جمشید پادشاهیست داستانی.

فارسی به عربی

مجموعه

تشکیله، حزمه، ذخیره فنیه، مجموعه

مترادف و متضاد زبان فارسی

داستانی

خرافی، غیرواقعی، افسانه‌ای، رمانتیک، روایی، قصه‌ای، اساطیری،
(متضاد) واقعی

فرهنگ معین

داستانی

(ص نسب.) منسوب به داستان، قصه ی ی، روایی، اساطیری. مق تاریخی.

معادل ابجد

مجموعه داستانی از اوون ویستر

1437

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری