معنی مجموعه داستانی از هاملین گارلند
حل جدول
لغت نامه دهخدا
داستانی. (ص نسبی) سزاوارِ مَثَل زدن. مَثَل زدنی.
- داستانی شدن، سزاوارِ مَثَل زدن گردیدن. مَثَل زدنی شدن. درخورِ شهره شدن گردیدن. درخورِ مَثَل ِ سائر گشتن شدن:
سخن کز دهان بزرگان رود
چو نیکو بُوَد داستانی شود.
ابوشکور.
مکافات ِ بد گر کنی نیکوی
به گیتی درون داستانی شوی.
فردوسی.
|| (حامص) (در ترکیب): همداستانی. موافقت. مرافقت.
داستانی. (اِخ) ابوعبداﷲ. حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده (مؤلف به سال 730 هَ. ق.) در فصل چهارم از باب پنجم نام وی در عداد مشایخ قبل از زمان خویش آورده است. (تاریخ گزیده چ اروپا ص 795). و نیز رجوع به «داستان » (نام محل) شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) منسوب به داستان. قصه یی روایی اساطیری، مقابل تاریخی: جمشید پادشاهیست داستانی.
واژه پیشنهادی
راه های پر رفت و آمد
مردم چمنزارها
پسری از مرز میانه
جاده سازان مرز میانه
عشق بازی های کنار جاده
آدم معمولی
دیدارهای کنار جاده
بت های خرد شونده
فارسی به عربی
تشکیله، حزمه، ذخیره فنیه، مجموعه
مترادف و متضاد زبان فارسی
خرافی، غیرواقعی، افسانهای، رمانتیک، روایی، قصهای، اساطیری،
(متضاد) واقعی
معادل ابجد
1139