معنی مجموعه داستان میخاییل پریشوین

بیوگرافی

میخاییل کوبیاک

"میخاییل کوبیاک" بازیکن تیم ملی والیبال لهستان با گفته های ناشایست اخیرش باعث رنجش ایرانیان و حتی هواداران لهستانی اش شد. "من دیگر برای ایرانی ها ارزشی قایل نیستم. حتی از نظرمن آنها وجود خارجی ندارند و برای من با عرب ها فرقی ندارند" این ها صحبت های یک والیبالیست و ورزشکار به نام "میخاییل کوبیاک" است.
صحبت های غیر اخلاقی و زننده میخاییل کوبیاک
میخاییل کوبیاک در مصاحبه ای با الفاظ ناجوانمردانه با احساسات ایرانیان بازی کرده و توهین های فراموش نشدنی اش را نثار ایرانیان کرده است. البته با توجه به پیگیری های شدید فدراسیون و وارد کردن این موضوع به کمیته انظباطی، و نامه رسمی رییس فدراسیون والیبال ایران، نسبت به حرف های ناشایست میخاییل کوبیاک، بعد از بررسی های لازم به فدراسیون جهانی ارسال شد. فدراسیون ایران با ارسال این نامه درخواست پیگیری جدی را از فدراسیون جهانی خواستار شده است. از دیدگاه خیلی از هواداران والیبال، میخاییل کوبیاک باید تنبیه و در حضور خبرنگاران به طور رسمی از ایرانیان عذر خواهی کند.
همچنین هواداران لهستانی اش که او را شخصی جنجالی و مورد تحریک در برخورد تیم مقابل می دانند نیز از این حرکت میخاییل کوبیاک آزرده خاطر شده اند و این حرکت را به عنوان یک حرکت فاشیستی و نژاد پرستانه محکوم کرده اند. چرا که آنان بر این اعتقاد هستند که یک ورزشکار طرفداران بسیاری در سنین مختلف دارد و به همان اندازه الگویی است برای خیلی از افراد، مخصوصا نوجوانان که ممکن است تحت تاثیر حرکات و رفتار یک شخصیت قرار بگیرند اما میخاییل کوبیاک عصبانیت خود را نه آنی و لحظه ای، بلکه منطقی می داند و در این بحث کاملا حق به جانب برخورد کرده است اما با وجود این شرایط فدراسیون والیبال لهستان با حذف قسمت هایی از این مصاحبه و جا به جایی فیلم ها تلاشی برای غیر رسمی بودن این مصاحبه را داشته است. فدراسیون لهستان در خبری چنین عنوان کرده است که این صحبت ها بین میخاییل کوبیاک و خبرنگارها به طور غیر رسمی بوده است اما برخی صحبت ها چه رسمی و چه غیر رسمی عنوان شده است و شخصیت ناجوانمردانه و نژاد پرست انسان ها را نمایان می کند.
میخاییل کوبیاک دلیل عصبانیت خود را چنین عنوان کرد: ایرانی ها از نظر من فرقی با اعراب ندارند و حتی آنها را نمی بینم. من برای آنها دیگر احترامی قائل نیستم. ایرانی ها در هر زمینه خود را حق به جانب و بالاتر از ما می بینند. آنان ادعای خوش برخوردی و خونگرم بودن را دارند اما از نظر من ایرانی ها قوم نفرین شده اند و برخلاف آنکه خود را پارس و متفاوت با اعراب می دانند اما به نظرمن آنها با اعراب هیچ فرقی ندارند. از نظر من چنین قومی وجود ندارد. فقط گاهی اوقات مجبورم با آنها بازی کنم. البته طبق برخی خبرگزاری ها چنین عنوان شده است که میخاییل کوبیاک توهین خود به کل مردم ایران را رد کرده است و وانمود کرده است که از حرف من در آن شرایط سوء استفاده شده است.
او در خبری چنین عنوان کرد: من خیلی دیر عصبانی می شوم و خیلی سخت کسی می تواند مرا به مرز جنون برساند. اما بازیکن در وسط زمین به من و خانواده ام فحاشی کرده و لحظه ای که به سمتش می رفتم فرار کرده و در بین هم تیمی هایش قایم شده است. منظور من از آن توهین ها فقط به بازیکن های والیبال ایران و هوادارانش بود و من هیچ تعصب بیجا و نژاد پرستانه نسبت به مردم ایران ندارم.
بیوگرافی میخاییل کوبیاک
میخاییل کوبیاک متولد 1988 درکشور لهستان است که بعد از بازی های گوناگون در مقاطع مختلف وارد تیم ملی والیبال لهستان شده و در سال 2015 به دلیل پیشرفت های فراوانش به عنوان کاپیتان تیم ملی لهستان برگزیده شد. او در سال 2011 برنده مدال نقره قهرمانی اروپا، درسال 2012 مدال طلای لیگ جهانی، و در سال 2015 برنز جام جهانی را از آن خود کرد. میخاییل کوبیاک در این اواخر تصمیم به خداحافظی از والیبال را داشته است که این خبر تا به امروز از هیچ رسانه ای به طور رسمی اعلام نگردید.
او دلیل خداحافظی از والیبال را گذرندان بقیه عمر در کنار خانواده اش عنوان کرده است و وانمود کرده است که مایل به داشتن یک زندگی آرام و دور از حاشیه می باشد. اما سوال جالب اینجاست که این تصمیم او درست بعد از شکست تیم والیبال لهستان از اسلونی، در رقابت های اروپا بوده است. از افتخارات ورزشی اش می توان به بهترین دریافت کننده، بهترین اسپیکر، بهترین دریافت کننده قدرتی زن اشاره کرد.
منبع: www.volleywood.com www.worldleague.com

فارسی به عربی

مجموعه

تشکیله، حزمه، ذخیره فنیه، مجموعه

لغت نامه دهخدا

مجموعه

مجموعه. [م َ ع َ] (ع ص) جمع شده و گرد آمده و گردآورده و فراهم آمده. (ناظم الاطباء).
- مجموعه ٔ کلام، حاصل کلام. مختصر کلام. (ناظم الاطباء).
- مجموعه ٔ گل، انبوهی از گل. گلستان. باغچه ٔ گل:
چون صبا مجموعه ٔ گل را به آب لطف شست
کج دلم خوان گر نظر بر صفحه ٔ دفتر کنم.
حافظ.
شرح مجموعه ٔ گل مرغ سحر داند و بس
که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست.
حافظ.
در کنار بوستان مجموعه ٔ رنگین گل
صائب از اوراق دیوان تو یادم میدهد.
صائب.
|| (اِ) مخزن. (ناظم الاطباء). خزانه. گنجینه:
بدست آوریدند مردی شگرف
که مجموعه ای بود از آن جمله حرف.
نظامی.
ای یار غار و سید صدیق و راهبر
مجموعه ٔ فضائل و گنجینه ٔ صفا.
سعدی.
ابروی دلارایت مجموعه ٔ زیبایی
مجموع چه غم دارداز من که پریشانم.
سعدی.
|| جُنگ. دفتری که در آن مطالب متنوع و مختلف گرد آورند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و این سخن را مجموعه ای است که آن را کلیله و دمنه خوانند. (کلیله و دمنه).
خاطر به دست تفرقه دادن نه زیرکی است
مجموعه ای بخواه و صراحی بیار هم.
حافظ.
|| تمام و همه و همگی. || محل اجتماع. || توده و جماعت. || مجلس و انجمن. (ناظم الاطباء). || سینی را گویند و آن ظرفی باشد مدور و کلان که در آن پیاله ها و مانند آن نهند. (آنندراج). مجمعه و طبق. (ناظم الاطباء). سینی بزرگ. تشت خوان. قسمی سینی بزرگ مدور مسین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجمعه شود. || یک قسم خوشبوی مرکبی. (ناظم الاطباء). معروف است از ادویه به نزدیک اهل بصره و آن انواع روغنهاست که به هم جمع کرده باشند چون خیری و دهن الغار و روغن هسته ٔ زردآلو... و قدری جند بیدستر و اندکی مشک اضافه کنند و بجوشانند. (ترجمه ٔ صیدنه). || (اصطلاح ریاضی) دسته ای از نقاط یا اعداد که دارای خواص مشترکی باشند یا در شرایط معینی با هم ارتباط داشته باشند، مثلاً گویند: مجموعه ٔ اعداد حقیقی، مجموعه ٔ نقاط یک خط، مجموعه ٔ دوایر، مجموعه ٔ توابع. (فرهنگ فارسی معین). از اواخر قرن نوزدهم هر گروه مشخص از اشیاء دو بدو متمایز را مجموعه وهریک از آن اشیاء را یک عضو این مجموعه گویند که ممکن است اعداد با همه ٔ گوناگونیهای آنها، نقاط، بردارها، اشکال، معادلات، توابع و غیره باشند. در صورتی که شماره ٔ اعضای یک مجموعه محدود باشد، آن مجموعه را محدود خوانند، مانند مجموعه ٔ مقسوم علیه های یک عدد صحیح و در صورتی که این شماره نامحدود باشد، مجموعه رانامحدود خوانند مانند مجموعه ٔ مضربهای یک عدد، عضویت یک مجموعه را به صورت A ه a نمایش می دهند و آن را چنین می خوانند: a عضو A است، یا a به A تعلق دارد. قراردادهای دیگری برای اجرای اعمال ریاضی در مجموعه هایا روابط آنهابا یکدیگر هست، از جمله Aa B، یعنی هر عضو A عضو B است. اگر BaA باشد آن گاه B-A را متمم B نسبت به A خوانند. نظریه ٔ مجموعه ها از مباحث مهم ریاضی جدید است. (از لاروس و ریاضی آنالیز دکتر مصاحب).


داستان

داستان. (اِ) حکایت. نقل. قصه. سمر. سرگذشت. حدیث. افسانه. (برهان). دستان. فسانه. حادثه. ماجری. ماوقع. حکایت تمثیلی. واقعه. حکایت گذشتگان. (شرفنامه ٔ منیری):
همچنان کبتی که دارد انگبین
چون بماند داستان من بدین.
رودکی.
مر این داستان کش بگفت از فیال
ابر سیصد و سی شش بود سال.
ابوشکور.
تو از من کنون داستانی شنو
بدین داستان بیشتر زین منو.
فردوسی ؟
ز گنگ سیاووش گویم سخن
وزان شهر و آن داستان کهن.
فردوسی.
سپهبد چو بشنید ازو داستان
بدان داستان گشت همداستان.
فردوسی.
بگرسیوز آن داستانها بگفت
نهفته برون آورید از نهفت.
فردوسی.
کس آمد بگردوی از شهر ری
برش داستانی بیفکند پی.
فردوسی.
چو بنشست ماهوی با راستان
چه بینید گفت اندرین داستان.
فردوسی.
بدو گفت سیندخت کاین داستان
بروی دگر برنهد راستان.
فردوسی.
شنیدستم از نامور مهتران
همه داستانهای هاماوران.
فردوسی.
نیاکانت آن دانشی راستان
نکردند یاد از چنین داستان.
فردوسی.
شنیدستی آن داستان مهان
که از پیش بودند شاه جهان.
فردوسی.
ز پرویز چون داستان شگفت
ز من بشنوی یاد باید گرفت.
فردوسی.
چو گودرز بشنید این داستان
بیاد آمدش گفته ٔ باستان.
فردوسی.
یکی نامه بود از گه باستان
فراوان بدو اندرون داستان.
فردوسی.
بکردار خوابیست این داستان
که یاد آید از گفته ٔ باستان.
فردوسی.
چو شد داستان سیاوش به بن
ز کیخسرو آرایم اکنون سخن.
فردوسی.
چه بینید گفت اندرین داستان
چه دارید یاد از گه باستان.
فردوسی.
کنون داستان کهن نو کنم
سخنهای شیرین و خسرو کنم.
فردوسی.
کنون داستانهای شاه اردشیر
بگویم تو گفتار من یاد گیر.
فردوسی.
برو داستانها همی خواندند
ز جم و فریدون سخن راندند.
فردوسی.
چو بگذشت از آن داستان روز چند
ز گردش نیاسود چرخ بلند.
فردوسی.
همی خواهم از داور کردگار
که چندان امان یابم از روزگار
کزین نامور نامه ٔ باستان
بمانم بگیتی یکی داستان.
فردوسی.
نکردند اندرین داستانها [شاهنامه] نگاه [محمود]
ز بدگوی و بخت بد آمد گناه.
فردوسی.
چو از دفتر این داستانها بسی
همی خواند خواننده بر هر کسی.
فردوسی.
که رستم یلی بود از سیستان
منش کرده ام رستم داستان.
(منسوب بفردوسی !).
عجب تر زین ندیدم داستانی
دو تن ترسد ز بشکسته کمانی.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
درین روز که من نبشتم این قصه و داستان را کارها نو گشت. (تاریخ بیهقی ص 393 چ ادیب).
تا فتح جنگوان را در داستان فزود
گم شد حدیث رستم دستان ز داستان.
مسعودسعد.
و آن اطناب و مبالغت مقرون بلطایف و ارادات از داستان شیر و گاو اتفاق افتاده است. (کلیله و دمنه).
با دولت شاه اخستان منسوخ دان هر داستان
کز خسروان باستان در صحف اخبار آمده.
خاقانی.
هر داستان که آن نه ثنای محمد است
دستان کاهنان شمر آن را نه داستان.
خاقانی.
داستانی نیست در دست جهان به زین سخن
راستان جان بر سر این داستان افشانده اند.
خاقانی.
حقا که دروغ داستانیست
بطلانی داستان ببینم.
خاقانی.
اگرچه داستانی دلپسند است
عروسی در وقایه شهر بنداست.
نظامی.
حدیث خسرو و شیرین نهان نیست
وزان شیرین تر الحق داستان نیست.
نظامی.
عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند
داستانیست که در هر سر بازاری هست.
سعدی.
هنوز قصه ٔ هجران و داستان فراق
بسر نرفت و بپایان رسید طومارم.
سعدی.
هر چند کرد قصه ٔعشقش بیان جلال
یک داستان نگفت ز صد داستان که هست.
جلال خوافی.
|| سخن. گفتگو. گفتار. مذاکره:
چو یک چند از این داستانها براند
بنه برنهاد و سپه برنشاند.
فردوسی.
|| مجازاً به معنی رای و عقیده و اعتقاد در ترکیب همداستان. رجوع به همداستان شود. || مثل. (ترجمان القرآن جرجانی) (برهان) (منتهی الارب). دستان. (زمخشری). سمر. حکمت. نادره. شهره. مثل سائر:
چه گفتند در داستان دراز
نباشد کس از رهنمون بی نیاز.
ابوشکور
یکی داستان دارم از روزگار
که هر جای دارم همی یادگار
سگ کاردیده بگیرد پلنگ
ز روبه رمد شیر نادیده جنگ.
فردوسی.
یکی داستان گفته بودم بشاه
چو فرمود لشکرکشیدن براه
که دل را زمهر کسی برگسل
کجا نیستش با زبان راست دل.
فردوسی.
باده اندر دست وخوبان پیش روی
خوبرویانی بخوبی داستان.
فرخی.
بشعر حجت گرد طمع ز روی بشوی
اگر به دل تَبَعِ پند و داستان شده ای.
ناصرخسرو.
ای کف تو عالم جود آفرین
جاه تو در عالم جان داستان.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 343).
لقاطات زبان خامه ٔ او
میان اهل معنی داستان باد.
کمال اسماعیل.
- داستان را، مثلاً، فی المثل:
وگرنه میانش ببرم بتیغ
وگر داستان را برآید بمیغ.
فردوسی.
بفرمانش آریم اگرچه گوست
وگر داستان را همه خسروست.
فردوسی.
|| لقب زال پدر رستم. (غیاث). صاحب آنندراج گوید: لقب زال دستان است بجهت ضرورت الف افزوده اند و چون دستان به معنی مکر و حیله است و او در خدمت حکیم عصر خود سیمرغ علم و فضل آموخته بود این لقب به او دادند - انتهی. اما این گفته توجیه علمی ندارد. || مکر. دستان. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی). || کلمه ٔ داستان را ترکیباتی است چون: همداستان. هم رای. هم عقیده. هزارداستان. هزارافسانه.

فرهنگ عمید

داستان

افسانه،
سرگذشت، حکایت دستان،
قصه،
مثل،
* داستان ‌راندن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]
داستان گفتن، قصه گفتن،
حکایت ‌کردن،
* داستان‌ زدن: (مصدر لازم) [قدیمی]
افسانه گفتن،
مثل زدن: شگفت آمدش داستانی بزد / که دیوانه خندد ز کردار خود (فردوسی: ۳/۳۷۶)،
* داستان‌ شدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] مشهور شدن، بلندآوازه شدن: از مردمی میان جهان داستان شدی / جز داستان خویش دگر داستان مخوان (فرخی: ۲۹۷)،

معادل ابجد

مجموعه داستان میخاییل پریشوین

1959

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری