معنی محذورات
لغت نامه دهخدا
محذورات. [م َ] (ع اِ) ج ِ محذوره. رجوع به محذوره شود: یکدیگر را در مهالک و محذورات معین و یاور بودند. (ناسخ التواریخ ج 2 ص 90).
فرهنگ معین
جمع محذوره.، دوری شده ها، مشکلات، گرفتاری ها. [خوانش: (مَ) [ع.] (اِمف.)]
فرهنگ عمید
دشواریها، مشکلات،
گرفتاریها، پیشامدهای ناگوار،
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
(تک: محذوره) ترسناک ها پرهیز شدگان جنگ ها (اسم) جمع محذوره (محذور) : دور شده ها: پرهیز شده ها. ، موانع، مشقات گرفتاریها: یکدیگر را در مهالک و محذورات معین و یاور بودند.
معادل ابجد
1355