معنی محرابی
لغت نامه دهخدا
محرابی. [م ِ] (ص نسبی) آنکه اهل محراب و ملازم آن است.
- زاهد محرابی، پارسا که پیوسته ملازم محراب و مقیم محراب است:
رخ او چون رخ آن زاهد محرابی
بر رخش بر، اثر سبلت سقلابی.
منوچهری.
|| نوعی از شمشیر. (غیاث) (آنندراج). قسمی از شمشیر. (ناظم الاطباء). || مسجد. (غیاث) (ناظم الاطباء). || قوسی. کمانی. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- ابروان محرابی، کمانی:
نماز در خم آن ابروان محرابی
کسی کند که به خون جگر طهارت کرد.
حافظ.
|| هر چیز که به شکل محراب باشد.
- ریش محرابی، همانند محراب در هیأت.
فرهنگ معین
(ص نسب.) منسوب به محراب، (اِ.) مسجد، نوعی شمشیر. [خوانش: (~.) [ع - فا.]]
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
مهرابی گونه ای شمشیر (صفت) منسوب به محراب:، (اسم) مسجد، نوعی شمشیر.
معادل ابجد
261