معنی محرق
لغت نامه دهخدا
محرق. [م ُ ح َرْ رِ] (اِخ) رجوع به جفنهالاصغربن منذراکبر و رجوع به الاعلام زرکلی ج 3 ص 838 شود.
محرق. [م ِ رَ] (ع اِ) سوهان. (منتهی الارب).
محرق. [م ُ رِ] (ع ص) نیک سوزاننده به آتش. (از منتهی الارب). سوزاننده. سوزنده: بدانست که جوان در تب مطبق عشق است و در حرارت محرق هجران. (سندبادنامه ص 189).
گر ترش روی است آن دی مشفق است
صیف خندان است اما محرق است.
مولوی.
|| حریقه سازنده. || اذیت رساننده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
محرق. [م ُ رَ] (ع ص) نیک سوخته شده به آتش. (از منتهی الارب). مشتعل و افروخته. (ناظم الاطباء). سوزانیده شده. (غیاث). سوخته شده. (ناظم الاطباء):
دیو دزدانه سوی گردون رود
از شهاب او محرق و مطعون شود.
مولوی (مثنوی ص 244).
- رصاص محرق، ارزیز سوخته. (یادداشت مرحوم دهخدا).
محرق. [م ُ ح َرْ رَ] (ع ص) ماء محرق، آب جوش داده به آتش. (منتهی الارب).
محرق. [م ُ ح َرْرِ] (ع ص) نیک سوزاننده به آتش. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سوزاننده.
- پتاس محرق، رجوع به پطاس محرق شود.
- سود محرق، ئیدرات سدیم را گویند که یکی از قلیائیات قوی است و فرمول شیمیائی آن NaoH است. در صنعت مورد استعمال فراوان دارد و در صابون سازی به کار میرود.
|| هر چه سبب شود تشنگی را. (ناظم الاطباء). چراگاه که تشنه گرداند شتران را. (از منتهی الارب).
محرق. [م ُ ح َرْ رِ] (اِخ) لقب امروءالقیس بن عمرو. (منتهی الارب). رجوع به امروءالقیس (اول) شود.
محرق. [م ُ ح َرْ رِ] (اِخ) لقب حارث بن عمرو ملک شام. (منتهی الارب). رجوع به حارث... شود.
محرق. [م ُ ح َرْ رِ] (اِخ) لقب عمروبن هند بدان جهت که صد کس را از بنی تمیم سوخته بود. (منتهی الارب). رجوع به عمرو و الاعلام زرکلی ج 3 ص 838 شود.
محرق. [م ُ ح َرْ رِ] (اِخ) لقب ابن نعمان بن منذر. (منتهی الارب).
فرهنگ معین
نیک سوزاننده به آتش، آن چه موجب تشنگی گردد، دوایی را گویند که پس از مالیدن بر روی پوست بدن ایجاد سوزش و تحریک شدید کند، مانند: فرفیون، خردل و غیره. [خوانش: (مُ حَ رِ) [ع.] (اِفا.)]
سوخته شده، آب جوش داده به آتش. [خوانش: (مُ حَ رَّ) [ع.] (اِمف.)]
(مُ رِ) [ع.] (اِفا.) سوزاننده.
فرهنگ عمید
حل جدول
فارسی به انگلیسی
File
فرهنگ فارسی هوشیار
نیک سوزاننده به آتش
فرهنگ فارسی آزاد
مِحرِق، سوهان، مبرد (جمع: مَحارِق)،
معادل ابجد
348