معنی محله ای در لس آنجلس

حل جدول

لغت نامه دهخدا

لس

لس. [ل ِ] (اِخ) نام رودخانه ای به بلژیک که به رود موز ریزد و 84 هزار گز درازا دارد.

لس. [ل َ] (ص) مفلوج. به فالج شده. فالج زده. مبتلی به فالج. || مُسترخی.

لس. [ل َس س] (ع مص) خوردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر) (زوزنی). || لیسیدن. || به پتقوز برکردن ستور گیاه را. (منتهی الارب). نتفته بمقدم فمها فی عباره اخری اخذته ُ باطراف لسانها. (افرب الموارد). گرفتن دابه گیاه به دندان. (زوزنی). خوردن ستور علف را. (منتخب اللغات).

لس. [ل ُ] (اِ) لت. لس خورده، لت خورده ؟: همچنانکه اهل دلی که او را گوهری باشد شخصی را بزند و سر و بینی و دهان بشکند همه گویند که این مظلوم است اما بتحقیق مظلوم آن زننده است.ظالم آن باشد که مصلحت نکند. آن لُس خورده و سرشکسته ظالم است و این زننده یقین مظلوم است. چون این صاحب گوهر است و مستهلک حق است کرده ٔ او کرده ٔ حق باشد، خدا را ظالم نگویند. (فیه مافیه ص 52). و رجوع به کلمه ٔ لوس با شاهد از مناقب افلاکی شود (و محتمل است که لام کاف باشد مخفف کوس).


محله

محله. [م َ ح َل ْ ل َ] (ع اِ) کوی. برزن. یک قسمت از چندین قسمت شهر و یا قریه و یا قصبه. (ناظم الاطباء). محلت. قسمتی از قسمتهای شهری یا قریه ای. (یادداشت مرحوم دهخدا): شهر قاهره را ده محله است، و ایشان محله را حاره گویند. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 88). دریغ آمدم تربیت ستوران و آینه داری در محله ٔ کوران. (گلستان سعدی). || مزید مؤخر امکنه. جزء دوم نام بعض اسماء مرکبه ٔ امکنه. (یادداشت مرحوم دهخدا). در ترکیبات زیرین کلمه ٔ محله بر آبادی مستقلی دلالت کند نه بر قسمتی از آبادی: آخوندمحله، آزادمحله، آلمدرمحله، آهنگرمحله، آهن محله، ابریشم محله، ابومحله، اردشیرمحله، اسپومحله، استرابادی محله، استی محله، اسفندیارمحله، اسکومحله، اسل محله، اسماعیل محله، اشرف محله، اصفهانی محله، الکامحله، الیاس محله، انصاری محله، باریک محله، بازارمحله، باغبان محله، باکرمحله، بالامحله، بالومحله، بادج محله، بخشی محله، بربری محله، پلورمحله، پولادمحله، پیچاک محله، پیش محله، تاریک محله، تخشی محله، ترش محله، ترک محله. جانگدارمحله. جلودارمحله، چالش محله، چندرمحله، چوباق محله، چوسرمحله، حاجی محله، حلال خورمحله، حیدرمحله، خان قلی محله، خلخالی محله، خلیل محله، خنرمحله، داودمحله، درزی محله، درویش محله، دودمحله، دورودمحله، دیومحله، رضامحله، رضی محله، روارمحله، رودگرمحله، روشنائی محله، زاهدمحله، زرامحله، زرگرمحله، زکین محله، زنگی شاه محله، زوارمحله، سادات محله، ساروج محله، ساق محله، سالومحله، سجه محله، سراج محله، سرخان محله، سرخ محله، سردای محله، سرمحله، سعیدمحله، سلیمان محله، سنگامحله، سیاه کلامحله، سیدخلیل محله، سیدک محله، سیدمحله، شال محله، شاه کلامحله، شاه محله، شاه مرادمحله، شعرباف محله، شمشیرگرمحله، شیرج محله، شیرمحله، شیردان محله، شیطان محله، صفی محله، صلاح الدین محله، صوفی محله، طالش محله، عبداﷲمحله، عطارمحله، علوی محله، عموقلی محله، غریب محله، فراش محله، فقیه محله، فولادمحله، قادی محله، قادریه محله، قاضی محله، قرامحله، قریب محله، قصاب محله، قلندرمحله، قلیجلی محله، کاردگرمحله، کاردی محله، کاسه گرمحله، کت محله، کچپ محله، کرباس محله، کرددشت محله، کردمحله، کرکت محله، کلاگرمحله، کلامحله، کنگرج محله، کوچانی محله، کوهیرمحله، گالش محله، گاوائی محله، گاوزن محله، گرائی محله، گرجی محله، گریلی محله، گسکری محله، گندک محله، گونی محله، گیل کش محله، گیله محله، لات محله، لاری محله، اولی محله، لیلک محله، ماه فیروزمحله، مجاورمحله، مرغ محله، میچگاه محله، نفطی محله، نقاش محله، هارون محله، یهودی محله. (از یادداشت مرحوم دهخدا). غالب این محله ها در مازندران قرار دارد. رجوع شود به اعلام مازندران و استرآباد رابینو.


لس شدن

لس شدن. [ل َ ش ُ دَ] (مص مرکب) به فالج مبتلی گشتن. فالج شدن. بی حس شدن. لمس شدن. و نیز رجوع به لس شود.

گویش مازندرانی

لس لس

آهسته آهسته – آرام آرام

واژه پیشنهادی

فرهنگ معین

لس

(لَ) (ص.) سُست، تنبل.

فرهنگ عمید

لس

بی‌حس، مفلوج،
سست،
تنبل،
افسرده، پژمرده،

معادل ابجد

محله ای در لس آنجلس

532

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری