معنی محلی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مُ حَ ل لا) [ع.] (اِمف.) به زیور آراسته شده.
شیرین گرداننده چیزی را، شیرین یابنده. [خوانش: (مُ) [ع.] (اِفا.)]
فرهنگ عمید
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
برزنی، بومی
مترادف و متضاد زبان فارسی
بومی، اهلی، بومزاد،
(متضاد) غیر بومی
فارسی به انگلیسی
Civic, Folk, Local, Native, Nonstandard, Parish-Pump, Parochial, Regional, Somewhere, Vernacular
فارسی به عربی
سکنی، محلی، مواطن
عربی به فارسی
خانگی , خانوادگی , اهلی , رام , بومی , خانه دار , مستخدم یا خادمه , محلی , موضعی
فرهنگ فارسی هوشیار
جلا داده شده، آراسته شده و زینت داده شده، وصف کرده شده
فرهنگ فارسی آزاد
مَحَلّی، مزیّن، آراسته، بارز و زیور، شیرین و گوارا (شده)، (اسم مفعول از تَحلِیَه)،
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Einheimische, Lokal, Örtlich, Vorortzug, Angeboren, Eingeboren, Eingeborene (m), Gebürtig, Heimatlich
معادل ابجد
88