معنی محلی
لغت نامه دهخدا
محلی. [م َ ح َل ْ لی ی] (اِخ) رجوع به اسعدالدین یعقوب بن اسحاق شود.
محلی. [م ُ ح َل ْ لا] (ع ص) آراسته شده و زینت داده شده ٔ با زیور. (ناظم الاطباء). آراسته شده و زیورداده شده. (غیاث) (از منتهی الارب): مرصع به زر و گوهر و محلی به لاَّلی و جوهر. (سندبادنامه ص 313). هر دو منزه از لغو و تأثیم و محلی بخالص تبر تفضل و تکریم. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 449).
تو بی زیور محلائی و بی رخت
مزکائی و بی زینت مزین.
سعدی.
|| جلاداده شده. (ناظم الاطباء). || وصف کرده شده. (غیاث) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به تحلیه شود. || شیرین کرده شده. (ناظم الاطباء). رجوع به احلاء و تحلیه شود. || فرمان داده شده. || خوش نما و ظریف نوشته شده. (ناظم الاطباء). || مجازاً به معنی چهره. (غیاث) (آنندراج).
محلی. [م ُ ح َل ْ لی] (ع ص) کسی که زینت میکند قبضه و غلاف شمشیر را. رجوع به تحلیه شود. || شیرین کننده. (ناظم الاطباء). شیرین گرداننده. (آنندراج). رجوع به احلاء و تحلیه شود. || آن که بیان می کند و وصف می نماید برای کسی حلیه و آرایش ظاهری وی را. (ناظم الاطباء). رجوع به تحلیه شود. || آن که حلیه ٔ سپاهی را نزد عارض بیاض بیان کند. (یادداشت مرحوم دهخدا):
آمد به عرضگاه دلارام من فراز
پیش بساط عارض در جمله ٔ حشم
دادش جواب گفت محلی که هست راست
این است آنچه گفتی و یک ذره نیست کم.
مسعودسعد.
محلی. [م ُ] (ع ص) آرایش کننده ٔ چشمها. رجوع به احلاء شود. || کسی که چیزی را شیرین می کند. (ناظم الاطباء). شیرین گرداننده. || شیرین یابنده چیزی را. (آنندراج). رجوع به احلاء و تحلیه شود.
محلی. [م َ ح َل ْ لی] (ص نسبی) منسوب به محل. || منسوب به حرم سرا. || خواجه سرا. (ناظم الاطباء).
محلی. [م َ ح َل ْ لی ی] (ص نسبی) منسوب به محله است و آن غیر از المحلهالکبری به مصر می باشد. (از تاج العروس).
محلی. [م َ ح َل ْ لی ی] (اِخ) حسین بن محمد محلی شافعی (مقریزی در خطط نام او را حسن ضبط کرده است) فقیه و ریاضی دان. او راست: کتابی در فقه بر مبنای مذهب شافعی و فتح رب البریه علی متن السخاویه (علم حساب)، تألیف در 1138 هَ. ق. (از معجم المطبوعات ج 2 ص 1625).
محلی. [م َ ح َل ْ لی ی] (اِخ) عبدالرحمن بن سلیمان محلی شافعی متولد در محلهالکبری و متوفی در 1097 هَ. ق. او راست: حاشیه ٔ بر تفسیر بیضاوی. (از تاج العروس).
محلی. [م َ ح َل ْ لی ی] (اِخ) محمدبن احمدبن ابراهیم بن احمد شافعی محلی، مکنی به ابوعبداﷲ ملقب به جلال الدین معروف به جلال محلی و جلال الدین محلی. رجوع به جلال الدین محلی شود.
فرهنگ معین
(مُ حَ ل لا) [ع.] (اِمف.) به زیور آراسته شده.
شیرین گرداننده چیزی را، شیرین یابنده. [خوانش: (مُ) [ع.] (اِفا.)]
فرهنگ عمید
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
برزنی، بومی
مترادف و متضاد زبان فارسی
بومی، اهلی، بومزاد،
(متضاد) غیر بومی
فارسی به انگلیسی
Civic, Folk, Local, Native, Nonstandard, Parish-Pump, Parochial, Regional, Somewhere, Vernacular
فارسی به عربی
سکنی، محلی، مواطن
عربی به فارسی
خانگی , خانوادگی , اهلی , رام , بومی , خانه دار , مستخدم یا خادمه , محلی , موضعی
فرهنگ فارسی هوشیار
جلا داده شده، آراسته شده و زینت داده شده، وصف کرده شده
فرهنگ فارسی آزاد
مَحَلّی، مزیّن، آراسته، بارز و زیور، شیرین و گوارا (شده)، (اسم مفعول از تَحلِیَه)،
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Einheimische, Lokal, Örtlich, Vorortzug, Angeboren, Eingeboren, Eingeborene (m), Gebürtig, Heimatlich
معادل ابجد
88