معنی محل دور زدن

حل جدول

محل دور زدن

مدار


محل سکه زدن

ضراب خانه

ضرابخانه


محل

اعتناست گویند به فلانی محل سگ نگذاشتم.

اعتناست، گویند به فلانی محل سگ نگذاشتم

لغت نامه دهخدا

دور زدن

دور زدن. [دَ / دُو زَ دَ] (مص مرکب) گردیدن. چرخیدن. چرخ زدن. طواف. گرد گشتن. گرد گردیدن. چرخ خوردن. (یادداشت مؤلف). گرد خویش برآمدن. حرکت دورانی کردن. رجوع به دور و دوران و دور کردن شود.
- دور زدن بحثی یا امری درباره ٔ موضوعی یا حالی، درباره ٔ آن حال یا آن موضوع بحث کردن: این بحث در اطراف این موضوع دور می زند. یا این امر ما بین این سه حال دور می زند. (یادداشت مؤلف).
- دور زدن گردون به کام کسی، بر وفق مراد وی بودن سیر چرخ. برمراد رفتن گردش آسمان:
گردون دون اگر دوسه روزی به کام تو
دوری زندمباش بدان غره زینهار.
حافظ (از آنندراج).


محل

محل. [م ُ ح ُ] (ع اِ) جج ِ محاله. (منتهی الارب). رجوع به محاله شود.

محل. [م َ] (ع اِ) مکر. || بدی. || فریب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || گرد. (منتهی الارب). گرد و غبار. (ناظم الاطباء). || خشکسال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || استادگی باران. (منتهی الارب). ایستادگی باران. (ناظم الاطباء). || سختی و تنگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، محول. || (ص) زمین قحطرسیده: ارض محل و محله. (منتهی الارب). || مرد بی خیر و بیفایده: رجل ٌ محل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

فرهنگ فارسی هوشیار

دور زدن

گردیدن چرخ زدن

فارسی به عربی

دور زدن

تنوره، دوره

فارسی به آلمانی

دور زدن

Herumgehen, Kreisförmig, Reigen, Rock (m), Rund, Runde (f)

فارسی به ایتالیایی

گویش مازندرانی

دور

اطراف، دور، گردش، پرسه زدن

فارسی به ترکی

فرهنگ عوامانه

محل

اعتناست گویند به فلانی محل سگ نگذاشتم.

معادل ابجد

محل دور زدن

349

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری