معنی محمدرضا اسلام لو

حل جدول

محمدرضا اسلام لو

کارگردان فیلم شهابی از جنس نور

لغت نامه دهخدا

اسلام لو

اسلام لو. [اِ] (اِخ) تیره ای از ایل اینانلو (از ایلات خمسه ٔ فارس). (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86).


اسلام

اسلام. [اَ] (ع اِ) ج ِ سِلْم و سَلَم.

اسلام. [اَ] (اِخ) نام وادیی است در علات از زمین یمامه. (معجم البلدان).

اسلام. [] (اِخ) پیرعلی بادک. از امرای بزرگ اطراف همدان بود. بگریخت و بشیراز آمد، شاه شجاع او را تربیت کرد و طبل و علم و لشکر و اسباب داد و بشوشتر فرستادو فتح کرد و نوکری اسلام نام را آنجا بنشاند و خود ببغداد رفت. (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 721). و رجوع بتاریخ عصر حافظ تألیف غنی ج 1 ص 305، 308 و 449 شود.

اسلام. [اِ] (اِخ) ابن زرعه. وی در سال 56 هَ. ق. بنیابت حکومت خراسان منصوب و دو سال در خراسان بود. (احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 217). و رجوع بهمین کتاب ص 14 شود.


محمدرضا

محمدرضا. [م ُ ح َم ْ م َ رِ] (اِخ) (سید...) شبر از علمای قرن سیزدهم هجری. او راست تفسیری بر قرآن کریم. وی به سال 1230 هَ. ق. در کاظمین درگذشت و همانجا به خاک سپرده شد. (از ریحانه الادب).

محمدرضا. [م ُ ح َم ْ م َ رِ] (اِخ) حاج میرزا محمدرضا مستوفی سبزواری فرزند محمد ابراهیم. در ابتدا لقبش مستشارالتولیه بود و بعد در سال 1284 هَ. ق. لقبش به لقب مستشارالملکی تبدیل یافت. ترقی میرزا محمدرضا از سال 1273 هَ. ق. شروع گردید به این معنی که در این سال استیفاء و سررشته داری کل مالیات خراسان به او محول و در سال 1276 هَ. ق. رسماً به سمت ریاست دفتر خراسان منصوب شد. در سال 1286 هَ. ق. که حمزه میرزا حشمت الدوله برای بار سوم حکمران خراسان شد مستشارالملک به وزارت و پیشکاری (معاونت) او برقرار گردید. در سال 1301 هَ. ق. که میرزا عبدالوهاخان آصف الدوله شیرازی به سمت استانداری خراسان و تولیت آستان قدس رضوی تعیین شد چون نظر خوبی با مؤتمن السلطنه نداشت میرزا شفیعخان گرگانی را با لقب مستشارالملکی به سمت وزارت خراسان به همراه خود برد و مؤتمن السلطنه از کار برکنار شده به تهران آمد. پس از چندی اقامت در تهران صحبت صدارتش در میان بود رقبای وی برای اینکه به او لطمه وارد آورند شهرت دادند که برادر بزرگش میرزا علیرضا به تبلیغ ملاحسین بشرویه ای و خودش بنابر تبلیغ ملامحمدصادق مقدس خراسانی بابی شده و جزو پیروان سیدعلی محمدباب گردیده است به این مناسبت قدری در انظار مطرود و منفور بود و این موضوع او را خیلی عقب انداخت و جز اتهام چیز دیگری نبود. سرانجام در ضمن عضویت داشتن در دارالشواری کبری دولتی به حکومت کاشان انتخاب شد. در سال 1303 هَ. ق. از طرف شاه به خطاب جنابی نائل گردید. در اواسط ذیقعده ٔ سال 1304 هَ. ق. که محمدتقی میرزا رکن الدوله برادر صلبی ناصرالدینشاه برای بار چهارم والی خراسان و متولی آستان قدس رضوی شد مؤتمن السلطنه نیز بجای میرزا شفیع مستشارالملک به سمت پیشکاری منصوب و با او به خراسان رفت و پیشکاری این بار وی تا سال 1308 هَ. ق. به طول انجامید و در این سال در ماه ربیعالثانی درگذشت و در حرم امام رضا (ع) در مقبره ٔ خاصه ٔ خویش در قسمتی که به دارالسیاده معروف است به خاک سپرده شد. (از تاریخ رجال ایران).

محمدرضا. [م ُ ح َم ْ م َ رِ] (اِخ) سیدمحمد رضا از اهالی برازجان فارس معروف به مساوات در اوائل عمر در شیراز مشغول تحصیلات بود بعد به تهران آمد و اغلب با میرزانصراﷲخان دبیرالملک پسر حاجی محمدحسین خان جبه دارباشی شیرازی ساکن تهران امرار وقت میکرد و در نزد میرزاابوالحسن جلوه حکیم معروف تحصیل مینمود. در موقعی که علمای تهران در تاریخ 1323 هَ.ق. برای ضدیت با عین الدوله و مطالبه ٔ اصلاحات اساسی در زاویه ٔ حضرت عبدالعظیم متحصن بودند او هم جزو سایر علماء در آنجا بود. بعد از آمدن به تهران شب نامه های او برای رساندن مطالب حقه به گوش اهالی، در تاریخ مشروطیت ایران یکی از مسائل عمده است. در دوره ٔ اول مشروطیت روزنامه ٔ مساوات را منتشر میکرد بدین جهت به مساوات معروف شد. پس از توپ بستن مجلس در سال 1326 هَ. ق از ترس دستگیر شدن، پنهانی از تهران مسافرت کرد و با زحمات زیاد از راه مازندران و گیلان خود را به تبریز رساند و با سایر مشروطه خواهان مشغول امورات ملی شد. و بعد به تهران آمد و به اتفاق سیدعبدالرحیم خلخالی روزنامه ٔ مساوات را انتشار داد. ادوارد براون در کتاب انقلاب ایران تألیف خود می نویسد: «از چهارتن باقی مانده سید محمدرضا (مساوات) موفق به فرار گردیده ویلان و سرگردان در حداکثر گرسنگی و بینوائی طاقت فرسائی در مازندران و گیلان می گذرانید و سرانجام خوشبختانه به جای امنی رسید سپس به تبریز رفته در آنجاروزنامه ٔ مساوات را اشاعه میداده است ». در سال 1326هَ. ق. روزنامه ٔ مساوات بطور هفتگی در تبریز طبع ومنتشر میشد. در دوره ٔ دوم مجلس از طرف اهالی تبریز و در دوره ٔ سوم از تهران به نمایندگی مجلس انتخاب گردید و در سال 1334 هَ. ق. با مهاجرین از تهران حرکت کرد و به خارج مملکت رفت. (از تاریخ رجال ایران).


لو

لو. (پسوند) مزید مؤخر امکنه باشد: پیچه لو.آب لو. مقصودلو. کندلو. دیرسمالو. زیادلو. فراسانلو.بالو. خرسگلو. قولو. فهلو (پهله = فهله). سپانلو.

لو. (اِ) ظرف هرچه باشد. (شعوری).

لو. (اِخ) نام قصبه ای از مازندران. (جهانگیری) (برهان).

لو. (اِخ) نام رودخانه ای به فرانسه به درازای 125هزار گز.

فرهنگ عمید

لو

* لو دادن
* لو دادن: (مصدر متعدی) [عامیانه] اسرار خود یا دیگری را فاش کردن،
* لو دادن چیزی: [عامیانه، مجاز] آن را مفت از دست دادن،

فرهنگ فارسی آزاد

اسلام

اِسْلام، تسلیم شدن، مطیع گشتن، متدین بدیانت اسلام گردیدن، نام دیانت محمدی،

معادل ابجد

محمدرضا اسلام لو

1261

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری