معنی محموم

لغت نامه دهخدا

محموم

محموم. [م َ] (ع ص) تب گرفته. (مهذب الاسماء). تب دار. (یادداشت مرحوم دهخدا): خطی چون دستگاه کفشگران پریشان عبارتی چون هذیان محموم نامفهوم. (از نفثه المصدور زیدری).
چنان سوزم که خامانم نبینند
نداند تندرست احوال محموم.
سعدی.
|| مقدر. تقدیرشده. (یادداشت مرحوم دهخدا).

فرهنگ معین

محموم

(مَ) [ع.] (اِمف.) تب کرده، تب دار.

فرهنگ عمید

محموم

تب‌کرده، تب‌دار،

حل جدول

محموم

تب کرده

عربی به فارسی

محموم

دارای تب لا زم , بیقرار , گیج کننده

فرهنگ فارسی هوشیار

محموم

تب کرده تبدار (اسم) تب کرده تب دار: عبارتی چون هذیان محموم نا مفهوم. . .

فرهنگ فارسی آزاد

محموم

مَحمُوم، تب دار، تب کرده،

معادل ابجد

محموم

134

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری