معنی محوطه وسیع

حل جدول

محوطه وسیع

میدانگاه


محوطه

فرودگاه

لغت نامه دهخدا

محوطه

محوطه. [م ُ ح َوْ وَ طَ] (ع ص) محوطه. رجوع به محوطه شود. || (اِ) ساحت. فضا. عرصه. گشادگی و فراخنا.


وسیع

وسیع. [وَ] (ع ص) فراخ. (منتهی الارب) (آنندراج). جای فراخ. پهناور. متسع. جادار. گشاد. گشاده. واسع. عریض. باوسعت و ممتد. (ناظم الاطباء): علی تکین از آب بگذشت و در صحرایی وسیع بایستاد. (تاریخ بیهقی).
- وسیعالمشرب، بی بندوبار و لاابالی در اصول وفروع دین. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- وسیع بودن، وسعت داشتن.
- وسیع کردن، وسعت دادن.
|| اسب فراخ گام و فراخ ذراع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || دور. (یادداشت مرحوم دهخدا).

فرهنگ معین

محوطه

(مُ حَ وِّ طِ) [ع. محوطه] (اِ.) زمینی که دور آن را دیوار کشیده باشند.


وسیع

(وَ) [ع.] (ص.) فراخ، گشاد.

فرهنگ فارسی هوشیار

محوطه

دیوار برکشیده، زمینی که دور آن دیوار کشیده باشند


وسیع

پهین فراخ گشاده انغزان دور کران دامنه دار درندشت (گویش هراتی) (صفت) فراخ گشاده (محل مکان)، عریض پهناور.

فرهنگ عمید

محوطه

زمینی که دور آن دیوار کشیده باشند،


وسیع

گشاد، فراخ، پهناور،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

محوطه

گردونه


وسیع

گسترده، دامنگیر، فراخ

مترادف و متضاد زبان فارسی

محوطه

حیطه، فضا، میدان، ساحت، حیاط، صحن، زمین‌نامحصور


وسیع

پهن، جادار، عریض، فراخ، فضادار، گشاد، گشاده، واسع، گسترده، ممتد، مبسوط،
(متضاد) تنگ

فارسی به عربی

محوطه

قطعه

معادل ابجد

محوطه وسیع

214

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری