معنی مخفف فناوری اطلاعات برتر

لغت نامه دهخدا

اطلاعات

اطلاعات. [اِطْ طِ] (ع اِ) ج ِ اطلاع. (ناظم الاطباء). رجوع به اطلاع شود. || در تداول فارسی، معلومات. دانستنیها. اخبار.
- اداره ٔ اطلاعات، اداره ٔ اخبار. سازمان تجسسات.
- روزنامه ٔ اطلاعات، نام روزنامه ٔ کثیرالانتشار پایتخت است که عصرها منتشر میشود و میتوان گفت که مهمترین روزنامه ٔ پرتیراژ ایران است.


مخفف

مخفف. [م ُ خ َف ْ ف َ] (ع ص) سبک و سبک شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). سبک وزن. آنچه بردن آن آسان باشد. آنچه حمل آن دشوار نباشد: علی تکین بخارا به غازیان ماوراءالنهر سپرد و خزانه و آنچه مخفف داشت با خویشتن برد. (تاریخ بیهقی چ ادیب 348). || سبکبار. بی بار و بنه: چون شنود که موکب سلطان از پروان به غزنین روی دارد با پسرش سلیمان و این طغرل کافرنعمت و غلامی پنجاه به خدمت استقبال آمدند سخت مخفف. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 251). سپهسالار علی نیز از بلخ دررسید با غلامان و خاصگان خویش مخفف. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 533). || بی تشدید. مقابل مشدد: حرف «س » در حسام مخفف است خلاف «د» در شدّاد. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- بطور مخفف، بطور سبکی و بی پیرایگی. (ناظم الاطباء).
- حرف مخفف، حرفی که سبک تلفظ شود. ضد مشدد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون).
- های مخفف، های غیر ملفوظ که در آخر کلمه واقع میشود مانند های خانه و مایه و جز آن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون).


برتر

برتر. [ب َ ت َ] (ص تفضیلی) اعلی. (ترجمان القرآن). ارفع. عالی تر. (ناظم الاطباء). بلندتر و اعلی. (آنندراج). افضل. اجل. مقابل فروتر. بالاتر. (ناظم الاطباء). والاتر در مقام و منزلت و در مکان و محل. مقابل پست تر:
بفرمان او گردد این آسمان
که او برتر است از زمان و مکان.
فردوسی.
ز نام و نشان وگمان برتر است
نگارنده ٔ برشده گوهر است.
فردوسی.
بگوی آنچه دانی و بفزای نیز
ز گفت خردمند برتر چه چیز.
فردوسی.
برتر ز خویها خرد است و هنر
مردم بی این دو چیز نیاید بکار.
فرخی.
ای آنکه مرا درگه تو خوشتر جائی است
وی آنکه مرا خدمت تو برتر کاری است.
فرخی.
غبی تر کس آن کش غنی تر کنی تو
فروتر کس آن کش تو برتر نشانی.
منوچهری.
و شک نیست که خداوند بیندیشیده باشد و پرداخته که رای عالی برتر است. (تاریخ بیهقی). رای عالی برتر در آنچه فرماید. (تاریخ بیهقی). التماس اینست و رای عالی برتر. (تاریخ بیهقی).
سپهبد فروماند خیره بجای
همی گفت ای پاک و برتر خدای.
اسدی (گرشاسب نامه).
و برتران از فروتران پیدا شوند. (منتخب قابوسنامه).
چند رفتند ازین قصور بلند
در هنر برتر از تو سوی قبور.
ناصرخسرو.
زیردست لشکری دشمن شناس
کان بجاه و منزلت زین برتر است.
ناصرخسرو.
ای پیر چو این هست پس چه گوئی
زین بهتر و برتر دگر چرا نیست.
ناصرخسرو.
شش پنج زنند برتران نقش
یک نقش رسد فروتران را.
خاقانی.
اگر در زیر هر سنگی چو خاقانی سری بینی
ازین برتر سخن باری نپندارم که کس دارد.
خاقانی.
من کیم باری که گوئی ز آفرینش برترم
کافرم گر هست تاج آفرینش بر سرم.
خاقانی.
کار تو زانجا که خبر داشتی
برتر از آن شد که بپنداشتی.
نظامی.
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم
وز هرچه گفته ایم و شنیدیم و خوانده ایم.
سعدی.
دعوی مکن که برترم از دیگران بعلم
چون کبرکردی از همه دونان فروتری.
سعدی.
کدام پایه ٔ تعظیم نصب شاید کرد
که در مسالک فکرت نه برتر از آنی.
حافظ.
- برترخدای، خدای علی اعلی:
جهاندار شد پیش برترخدای
همی خواست تا باشدش رهنمای.
فردوسی.
چنین پنج هفته خروشان بپای
همی بود در پیش برترخدای.
فردوسی.
همی گفت کای پاک برترخدای
بگیتی تو باشی مرا رهنمای.
فردوسی.
|| مقابل فروتر. مقابل پست تر. روی تر. بالاتر در جای و مکان. بلندتر. رفیعتر:
بلند کیوان با اورمزد و با بهرام
ز ماه برتر خورشید و تیر باناهید.
ابوشکور.
یکی کوه داری به پیش اندرون
که چون بنگری برتر از بیستون.
فردوسی.
بجای بلند ار ز مه برتریم
چو مرگ آید از زیر خاک اندریم.
اسدی.
نان اگر مرتنت را با سروبن انبازکرد
علم جانت را همی سر برتر از جوزا کند.
ناصرخسرو.
خورشید از زحل بسه گردون فروتر است
او از زمیست تا به زحل برتر از زحل.
سوزنی.
چو زحمت دور شد نزدیک خواندش
ز نزدیکان خود برتر نشاندش.
نظامی.
گفت ای جوانمرد بردارنده ٔ بار اشترک نیست فرونگریست تا بار برپشت اشتر هست. بار بیک بدست از پشت اشتر برتر دید. (تذکره الاولیاء عطار).
همچو فرعون مرصع کرده ریش
برتر از موسی پریده از خریش.
مولوی.
بباد آتشی تیز برتر شود
پلنگ از زدن کینه ورتر شود.
سعدی.
- برتر آمدن،بلندتر شدن. برتر شدن. برگذشتن (و در مقام فخر و مباهات به کار رود):
چو پاسخ بر آن سان شنید اردشیر
سرش برتر آمد ز ناهید و تیر.
فردوسی.
چو کار از پای بوسی برتر آمد
تقاضای دهن بوسی برآمد.
نظامی.
- برتر آوردن، بالاتر بردن. بلندترساختن. درگذراندن:
کنون گر تو پران شوی چون عقاب
وگر برتر آری سر از آفتاب.
فردوسی.
- برتر شدن، بالاتر شدن. در مرتبه ٔ عالی تر واقع شدن. (ناظم الاطباء). در جای بلندتر قرار یافتن. بالاتر رفتن:
بدانی همی بودنیها و راز
چو با چاره برتر شوی بر فراز.
فردوسی.
برتر مشو از حد و نه فروتر
هشدار مقصر مباش و غالی.
ناصرخسرو.
آه من گر زآسمان برتر شدی
من در هفت آسمان در بستمی.
خاقانی.
- برتر کشیدن، ببالاتر و عالی تر رسانیدن:
مدح او از آسمان برتر شناخت
قدر او از آسمان برتر کشید.
مسعود.
- برتر نشستن، نشوز. (ترجمان القرآن). در جای بالاتر قرار گرفتن. مقابل فروتر نشستن. در صدر جای گرفتن.
|| مهتر. بزرگتر:
پس اکنون که مهتربرادر تویی
بسال و خرد نیز برتر تویی.
فردوسی.
|| بیشتر. زیاده. مقابل کمتر:
یکی بهره را بر سه بهر است بخش
توهم بر سه بخش ایچ برترمشخش.
ابوشکور.
|| پیشتر:
وز آنجایگه لشکر اندرکشید
وز آرایش رزم برتر کشید.
فردوسی.
|| دورتر. (یادداشت مؤلف). فراتر. آنسوتر:
من آنگاه سوگند این سان خورم
که من رخت زین شهر برتر برم.
ابوشکور.
|| فائق. (یادداشت مؤلف). || غالب. (یادداشت مؤلف). || (اِ مرکب). سبب و جهت و مقصود و مراد. (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

فناوری

تکنولوژی، علم به صنایع و حرفه ها، مجموع اصطلاحات فنی و صنعتی. [خوانش: (فَ وَ) (اِ.)]


مخفف

(اِمف.) تخفیف داده شده، سبک شده، (اِ.) حرف بدون تشدید، در فارسی گاهی بعضی حروف را حذف کنند و آن را مخفف نامند: همواره = هماره. سپاه = سپه. [خوانش: (مُ خَ فَّ) [ع.]]

فرهنگ عمید

اطلاعات

اطلاع
گیشه یا محلی در یک اداره یا مؤسسه برای راهنمایی مراجعه کنندگان،
وزارتخانه‌ای برای حفظ امنیت کشور: مٲمورهای اطلاعات،

کلمات بیگانه به فارسی

اطلاعات

داده ها

مترادف و متضاد زبان فارسی

اطلاعات

داده‌ها، دانسته‌ها، معلومات، مفروضات،
(متضاد) مجهولات

فرهنگ فارسی هوشیار

اطلاعات

آگهی ها (مصدر اسم) جمع اطلاع

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

مخفف فناوری اطلاعات برتر

2461

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری