معنی مخل
لغت نامه دهخدا
مخل. [م ُ خ ِل ل] (ع ص) خلل اندازنده. (آنندراج).فاسدکننده. ویران کننده. (ناظم الاطباء). اخلال کننده. اطناب ممل چنانکه ایجاز مخل نه از فصاحت باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به اخلال شود. || اضطراب کننده. آشوب کننده. اعتراض کننده و فتنه انگیزاننده. (ناظم الاطباء). || محتاج شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه محتاج می نماید. (ناظم الاطباء). || حاجتمند گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه حاجتمند می کند. (ناظم الاطباء). || والیی که اندک می گرداند لشکر ثغور را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). والی که غفلت می کند در حفظحدود و اندک می گرداند لشکر آن را. (ناظم الاطباء). || نخل که تباه بار آورد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خرمابنی که خرمای تباه و نارسیده بار می آورد. (ناظم الاطباء). || کسی که شتران را در علف شیرین چراند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || درویش. رجل مخل، مرد درویش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). مرد درویش محتاج. (آنندراج). مرد فقیر و محتاج. (ناظم الاطباء).
مخل. [م ُ خ َل ل] (ع ص) (اصطلاح دیوان سپاه) آن سپاهی است که نامش از دیوان حذف شده و دوباره ثبت نشده است. (مفاتیح العلوم چ بنیاد فرهنگ ص 66).
مخل. [م ُ] (ع اِ) (اصطلاح علم الحیل) تخته ٔ گرد یا هشت گوشه ای است که به وسیله ٔ آن اجسام سنگین را به حرکت درمی آورند. شیوه ٔ کار چنین است که زیر جسم سنگینی را که بایدجابجا شود، حفر می کنند و سر مخل را در آن گودال می گذارند، آنگاه سر دیگر را محکم گرفته و جسم سنگین را بلند می کنند. (مفاتیح العلوم چ بنیاد فرهنگ ص 235).
فرهنگ معین
(مُ خِ لّ) [ع.] (اِفا.) اخلال کننده، فاسدکننده.
فرهنگ عمید
خللرساننده، اخلالکننده،
فاسدکننده،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
آشوبگر، اخلالکننده، اخلالگر، شورشی، مفسد، مفسدهجو، دستوپاگیر، سرخر، مانع، مزاحم، مصدع
فارسی به انگلیسی
Bottleneck, Disruptive, Intrusive
فارسی به عربی
دخیل
عربی به فارسی
اهرم , دیلم
گویش مازندرانی
مخل – مزاحم
فرهنگ فارسی هوشیار
اخلال کننده
فرهنگ فارسی آزاد
مُخِلّ، اِخلال کننده، خلل رساننده، فاسد کننده، ترک کننده، فقیر شونده، فقیر کننده،
معادل ابجد
670