معنی مدرب

لغت نامه دهخدا

مدرب

مدرب. [م ُ دَرْ رِ] (ع ص) شکیبائی نماینده در کارزار وقت شدت و فرار. (آنندراج) (از اقرب الموارد). نعت فاعلی است از تدریب. رجوع به تدریب شود. || کسی که درمی آید در زمین دشمنان از بلاد روم. (ناظم الاطباء): ادرب القوم، دخلوا ارض العدو من بلاد الروم. (اقرب الموارد). || رجل مدرب، مرد مجرب. آزماینده. (ناظم الاطباء).

مدرب. [م ُدَرْ رَ] (ع ص) مرد آزمایش دیده و شدت رسیده و سختی چشیده. (منتهی الارب). منجد. مجرب. مصاب بالبلایا. (اقرب الموارد). آزموده ٔ ممتحن سختی کشیده. || شتر رام ادب یافته ٔ مأنوس سواری در کوچه ها. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). شتر که دست آموز است و رموک نیست. || (اِ) شیر. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد).


مدربة

مدربه. [م ُ دَرْرَ ب َ] (ع ص) تأنیث مُدَرَّب. رجوع به مدرب شود.

حل جدول

مدرب

مرد آزمایش دیده


مرد آزمایش دیده

مدرب

فرهنگ فارسی آزاد

مدرب

مُدَرَّب، مُجَرَّب، کارآموزده، گرفتار مصائب،

فرهنگ معین

مدرب

آن که به کاری عادت کرده کردن، ورزیده مجرب، گرفتار. [خوانش: (مُ دَ رَّ) [ع.] (اِمف.)]

فرهنگ عمید

مدرب

گرفتار بلا،
کسی‌که به کاری عادت کرده و در آن کار ورزیده شده باشد، مجرب،

عربی به فارسی

مدرب

اموزگار , اموزنده , یاد دهنده , اموزشیار , فرهیختار

فرهنگ فارسی هوشیار

مدرب

گرفتار بلا، مجرب

فارسی به عربی

اموزشیار

مدرب


یاد دهنده

تعلیمی، مدرب


اموزگار

مدرب، معلم


فرهیختار

مدرب، مربی


اموزنده

تعلیمی، غنی بالمعلومات المفیده، مدرب، مطلع

معادل ابجد

مدرب

246

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری